اخبار داغ

بهترین شکل ممکن؛ کتابی با نوشته‌های صمیمی و آشنا

بهترین شکل ممکن؛ کتابی با نوشته‌های صمیمی و آشنا
کتاب مصطفی مستور دربردارنده داستان هایی است که بسیار روان و قابل درک بیان شده است، از دوران عاشقی، از تلخی ها و شیرینی های زندگی، از اتفاقاتی که باور ناپذیرند اما رخ داده اند و هر کسی ممکن است آن ها را تجربه کند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ حمیده علیزاده در نقد کتاب بهترین شکل ممکن، کتاب مجموعه داستانی از مصطفی مستور که در انتشارات نشرچشمه به چاپ رسیده است طی یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت: موضوع کتاب داستان های کوتاه فارسی است که آن را به شش فصل کوتاه تبدیل کرده است که هر کدام در شهری از شهرهای ایران اتفاق افتاده است .

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, طی یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت:, طی یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت:, تیتریک,
مصطفی مستور داستان نویس، نمایشنامه نویس، مترجم و برنده جوایز ادبی است او را بیشتر به واسطه داستان های عاشقانه و فلسفی اش می شناسیم رشته تحصیلی وی در کارشناسی عمران و در مقطع کارشناسی ارشد به رشته زبان و ادبیات فارسی تغییر رشته داده است. نخستین داستان او در سال 1370 در مجله کیان منتشر شد. کتاب های «روی ماه خدا را ببوس» و «استخوان خوک و دست های جذامی» تا کنون به زبان های انگلیسی، عربی، روسی، ترکی و ایتالیایی ترجمه شده اند.
,
 
,
داستان های کتاب به ترتیب در شیراز، تهران، بندر انزلی، مشهد، اهواز و اصفهان رخ داده اند و به گفته خود نویسنده داستان ها گاهی شبیه فیلم های هندی است اما واقعی و تنها به مانند گزارشی است از سرگذشت آدم ها. داستان ها ظاهری خیالی و گاه معجزه ای بی مانند است اما تمام زندگی چیزی جز معجزه و خیال نیست. همانطور که کتاب با عنوان «بهترین شکل ممکن» نام گذاری شده است ؛داستان ها به بهترین شکل ممکن بیان و توصیف می شوند.
,
 
,
داستان اول بچه های یک محله و کنجکاوی آنها درباره مرد مرموزی که اهل محل او را خرما صدا می کنند و همیشه پالتویی بلند به تن دارد ، عاشق فیلم های هندی است؛ جمعه ها به باغ وحش می رود و به مرغابی ها غذا می دهد را بیان کرده و به آن می پردازد .مردی که همسر خود را کشته و در آخر دستگیر می شود و خبرش در روز نامه چاپ می شود.
,
 
,
داستان دوم زنی تنها که در تهران زندگی می کند و سه فرزند پسرش به نام های وحید، بهمن و سپهر که در خارج از کشور زندگی می کنند، او آرزو دارد که بچه هایش در تعطیلات تابستان به نزدش بیایند اما هرکدام از بچه ها مشکلات و دغدغه های زندگی خود را دارند و زن در نهایت در تنهایی خود در خانه با زندگی وداع گفته و همسایه ها بعد از سه روز که متوجه می شوند و موضوع را به پلیس گزارش می دهند.
,
 
,
در بخشی از کتاب در مورد پسر بزرگ این زن که بیمار شده و مدت زیادی نمی تواند زنده بماند  این چنین می نویسد: دقیقه ای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، فکر کرد. به نظرش رسید میلیون ها قاتل حرفه ای بر تک تک سلول های خونی اش سوار شده اند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت و تاز می کنند .فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما، با احترام به او می گویند از سینما بیرون بزند.احساس کرد درست وقتی که فکر می کرده زندگی برای او به بهترین حالتش رسیده است باید از همه چیزهایی که برای به دست آوردنشان جنگیده بود، همه چیزهایی که عمیقاً دوست می داشت – زنش ، دخترهایش، شغلش، خانه اش و موقعیتش دست بردارد.
,
 
,
, ,
 
داستان بعدی که خود شامل چهار روایت در درون خود است نویسنده داستان را از زبان جوانی بیان می کند و می گوید که سه بار در زندگی عاشق شده است، اما نویسنده روایت چهارم از این داستان را این گونه می نویسد؛ واقعیت این است که من هرگز عاشق نشدم. خجالتی تر از آن بودم که در هفده سالگی به دختری نگاه کنم چه برسد به اینکه عاشقش هم بشوم.
,
,
 
,
من حتی وقتی با لیلا، خواهرم ،حرف می زدم نمی توانستم توی صورتش نگاه کنم . من هرگز دانشگاه قبول نشدم ؛ نه رشته مهندسی برق ،نه رشته فلسفه و نه هیچ رشته دیگری . بااین حال همیشه دوست داشتم دانشگاه بروم.من در شانزده سالگی در جنگ کشته شدم.در آغاز یکی از عملیات ها من و هفت نفر دیگر از گردان نهم لشکر شصت و پنج پیاده اسیر شدیم و دشمن بلافاصله تصمیم گرفت ما را بکشد .جسد من و هفت نفر دیگر "گردان نهم "، سه روز در بیابان بود . تابستان گرمی بود و ما زیر آفتاب داغ جنوب می پوسیدیم .بعد نیرو های خودی ما را پیدا کردند و پشت جبهه آوردند.
,
 
,
داستان ها طوری بیان شده اند که به این راحتی ها نمی توان پایان داستان را حدس زد و برای خواندش  مشتاقانه عمل می کنی .
,
 
,
داستان مشهد مرد جوانی است که کتاب شعری با نام گربه همسایه منتشر می کند،چندی بعد فردی به نام کوشکی با او تماس می گیرد و از او می خواهد که با وکیلش به مشهد برود او هم با دوست وکیلش فوری به مشهد می رود و آقای کوشکی برایشان توضیح می دهد که  تنها نوه اش (به خاطر از دست دادن برادرش) افسرده بوده و حال بسیار بدی داشته تا اینکه دو هفته قبل وقتی کتاب را می خواند به کلی خوب می شود، آقای کوشکی که برای سلامتی او نذر کرده بود که قبری را که برای خودش در حرم امام رضا (ع) خریده بود و یک میلیاردو چهارصدو پنجاه وسه میلیون تومان قیمت داشت را برای خوب شدن نوه اش بدهد، به شاعر کتاب داد و زندگی او را زیر و رو کرد ....
,
داستان اهواز از زمان جنگ و موشک باران های آن موقع گزارشی دارد؛ پسری که دوستش هوشنگ را در بمب باران از دست می دهد و هوشنگ که درسش اصلا خوب نبود، در عوض در کار های عملی و تعمیرات وسایل عالی بود و به خاطر کار زیاد با ابزار و وسایل دو بار به خودش آسیب رساند یک بارانگشت اشاره دست چپش را با پیچ گوشتی طوری بریده بود که تاندونش قطع شده بود و نمی توانست آن را خم کند و یک بار هم به اشتباه هویه داغ به گوشش چسبیده بود و لاله گوشش سوراخ شده بود.
,
 
,
, ,
 
,
سال ها بعد در کتاب فروشی اش کنار بخاری نشسته بود و کتاب می خواند که مردی وارد کتاب فروشی شد لولای در که صدای گوش خراشی می داد مرد را متوجه خود کرد مرد چند بار در را باز و بسته کرد و بعد به سمت قفسه کتاب های  شعر رفت. در نگاه اول احساس کرد که شبیه کسانی است که آنها را قبلا می شناخته، مرد دنبال کتاب شعری بود به نام گربه همسایه، کتاب را برای دخترش می خواست کتاب فروش کتاب را نداشت ولی به چند پخش کتاب زنگ زد تا آن را پیدا کرد و چند نسخه از آن را سفارش داد .فردا مرد برای گرفتن کتاب آمد مرد که آقای دربندی نام داشت با دخترکوچکش آمده بود دختری که به مانند خواهر هوشنگ دوست قدیمی کتاب فروش بود. وقتی به آقای دربندی با دقت بیشتری  نگاه کرد لاله گوشش را دید که سوراخ بود و زمانی که آقای دربندی با او دست داد و دست چپش را هم روی دست او به معنای تشکر گذاشت انگشتش خم نشده بود .همان لحظه می خواست چیزی بگوید ولی انگار کسی گلویش را گرفته بود و محکم فشار می داد. مرد با دخترش از کتاب فروشی خارج شد و رفت و بغض عجیبی در گلوی مرد کتاب فروش ماند.
,
 
,
نویسنده داستان هایش را بسیار روان و قابل درک بیان کرده است. از دوران عاشقی، از تلخی ها و شیرینی های زندگی، از اتفاقاتی که باور ناپذیرند ولی رخ داده اند و هر کسی ممکن است آن ها را تجربه کند نوشته و به همین خاطر داستان ها دلنشن و جذاب و خواندنی هستند.
,
 
,
 
,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه