اخبار داغ

روایتی از کرامت ویژۀ امام رضا(ع) به روایت حجت‌الاسلام عالی/ امید ورشکستگان

روایتی از کرامت ویژۀ امام رضا(ع) به روایت حجت‌الاسلام عالی/ امید ورشکستگان
کارشناس مسائل دینی به ماجرای از کرامت امام رضا(ع) اشاره کرد که می‌تواند درس بزرگی برای انسان‌ها باشد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ حجت‌الاسلام مسعود عالی استاد حوزه علمیه قم و کارشناس مسائل دینی با اشاره کرامتی بزرگ از امام رضا علیه‌السلام گفت: از یکی از آقایان اهل علم شنیدم، می‌گفت روزی روی منبر از کرم و رأفت امام رضا گفتم، بعد از منبر آقایی نزدم آمد و گفت: شما از کرم امام رضا گفتی، من از کرم امام رضا دیدم و می‌خواهم چیزی برایت بگویم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

وی افزود: من در تهران تاجر بودم؛ تاجری بسیار موفق و وضع مالی بسیار خوبی هم داشتم، چند معامله سنگین کردم، سرم کلاه گذاشتند و ورشکسته شدم و بدهی سنگینی بالا آوردم؛ طلبکارها دائماً به درب خانه می‌آمدند و من جرأت نمی‌کردم درب خانه را باز کنم. به چند نفر از دوستانم زنگ زدم تا از آنان کمک بگیرم اما اصلاً جوابم را ندادند. به همسرم گفتم من می‌خواهم به جایی بروم ببینم آیا او هم جواب من را مثل دوستانم می‌دهد (پشت به من می‌کند) یا به من جواب می‌دهد؛ گفتم می‌خواهم به حرم امام رضا علیه‌السلام بروم.

,

حجت‌الاسلام عالی ادامه داد: در طول عمرم دو یا سه بار به زیارت او رفتم، در مجلس او نشستم و برایش گریه کردم، به خاطر این کارهایی که کردم آیا امام رضا جواب مرا می‌دهد یا در این وضعیت او هم به من پشت می‌کند؟ همسرم گفت با کدام پول می‌خواهی بروی، ما که پول ندارم، گفتم خانم، پول را شما یک طوری فراهم کن. چند وقت بعد پولی به اندازۀ رفتم به مشهد تهیه شد.

,

این استاد حوزه علمیه قم گفت: شب راه افتادم و صبح رسیدم و یک‌سره به حرم امام رضا علیه‌السلام رفتم. تا رسیدم شروع کردم به درد و دل کردن و گریه کردن ...، چند ساعت گذشت، سرم درد گرفته بود و دیگر نمی‌توانستم بنشینم. گفتم بروم آماده شوم برای نماز ظهر و بعد غذایی بخورم، دوباره برگردم حرم و چند ساعتی بمانم و دیگر به تهران برگردم.

,

وی افزود: به سمت کفشداری رفتم، وقتی می‌خواستم شماره کفشداری را بدم تا کفشم را تحویل بگیرم دیدم جیبم را زدند و آن مخصتر پولی که داشتم را هم دزدیدند، دوباره به سمت حرم امام رضا رفتم، حرف نزدم و فقط نگاه کردم و در دلم با حضرت صحبت کردم. از حرم خارج شدم، نمی‌دانستم به چه کسی بگویم که من اهل تهران هستم، پولم را دزدیدند و ...، همینطوری که داشتم راه می‌رفتم و دستم داخل جیبم بود، به یک مرتبه دستم به یک سکه خورد، به ذهنم رسید که با تلفن عمومی بروم و همینطوری یک شماره‌ای را بگیرم، وضعیتم را بگویم که احتیاج به پول دارم. شماره را گرفتم، پاسخ داد و گفت بفرمایید! گفتم من تاجری هستم اهل تهران که ورشکسته شدم، آمدم مشهد به امام رضا توسّل کنم که پولم را اینجا زدند، الان می‌خواهم بروم تهران پول ندارم، به خاطر امام رضا مردانگی کن این پول را به من بده.

,

حجت‌الاسلام عالی گفت: گفت کجا ایستادی؟ همینجا بایست الان ماشینی دنبال تو می‌آید، یک ربع بعد دیدم مردی با ماشین مدل بالایی آمد و گفت شما بودید یک ربع پیش زنگ زده بودید؟ گفتم بله، گفت بیاید سوار شوید...

,

ادامه این ماجرای زیبا را در فیلم زیر به بیان شیوای استاد عالی بشنوید.

,

, ]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه