مهاجرین خوزستانی جنگ با حمله صدام به کشورمان و بمباران آبادان برای چند روز به تبریز آمدند اما حالا 40 سال است که اینجا ساکن شدهاند و ریشههایشان به این شهر گره خورده است.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، تجاوز صدام به کشورمان که شروع شد، شهرهای جنوبی نخستین سنگر دفاع در مقابل تجاوز بودند. بسیاری از مردم شهرهایی مانند سوسنگرد، بستان، اهواز و خرمشهر در همان روزهای اول وظیفه دفاع از شهر با دست خالی را برعهده گرفتند و برخی از آنها هم به شهادت رسیدند. با رسیدن نیروهای نظامی و کمکی از دیگر شهرها و شعلهور شدن حملات صدام، مردم عادی باید به شهرهای امنتر منتقل میشدند. همین شد که بسیاری از مردم جنوب کشور در قالب گروههای مهاجرین به شهرهای دیگر مهاجرت کردند که یکی از این شهرها تبریز بود.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,تبریز در آن سالها میزبان مهاجرین خوزستانی بود و این میزبانی تا به امروز ادامه داشته است، اگرچه که بسیاری از این جنوبیهای خونگرم در همین شهر ماندند و حالا دیگر خودشان صاحب خانه هستند و با همان خوی و خصلت گرم و شیرین جنوبی در کنار تبریزیها زندگی میکنند.
,از آبادان تا کوی لاله تبریز
, از آبادان تا کوی لاله تبریز,جعفر خفایی، مسئول حسینیه مهاجرین در تبریز است و طی سالهای طولانی در تبریز زندگی میکند. در تبریز ازدواج کرده و پایبند همین شهر شده است. وی درباره روزهای مهاجرت به تبریز میگوید:" اواخر سال 60 بود که بعد از حمله صدام به کشور و بمباران آبادان ابتدا ما را به سربندر که کمپ کرهای ها یا ژاپنی ها بود بردند، اوضاع آنجا خیلی سخت بود و در روز یا شیر به ما میدادند و یا نان خشک، بعد از آن توسط کمیته جنگ زدگان به تبریز مهاجرت کردیم. دو گروه شدیم و عدهای به کرمان رفتند و ما به همراه حدود 500 خانواده به تبریز آمدیم. یک گروه از ما در کوی لاله و یک گروه دیگر در خوابگاه دانشجویان ولیعصر ساکن شدیم. مدتی بعد چون خانههای کوی لاله متعلق به تراکتورسازی بود و خوابگاه دانشجویان هم باید به دانشجوها تحویل داده میشد ما را از آنجا به شهرک امام که ظاهرا خانههای سازمانی ایتالیاییها و آمریکاییها بود، منتقل کردند. ما 500 خانواده بودیم که از سوسنگرد، بستان، اهواز،خرمشهر، دزفول و قصر شیرین. در کنار مهاجرین دو بلوک از کسانی بودند که در زمان جنگ از کردستان عراق فرار کرده بودند که بعد از سقوط صدام برگشتند."
,این جانباز هشت سال دفاع مقدس ادامه میدهد:" ما با همان لباس تنمان به تبریز آمدیم چون بزرگانمان میگفتند شاید ده روز آنجا بمانیم و کسی فکر نمیکرد که جنگ طول بکشد. جالب است که دور همین محوطه شهرک امام را فنس کشیده بودند و یک بلندگو هم گذاشته بودند تا هرکسی از آبادان تماس گرفت در بلندگو اعلام کنند."
,, ,
خفایی،مسئول حسینیه مهاجرین
,خوزستانیهایی که برف ندیده بودند
, خوزستانیهایی که برف ندیده بودند,او با اشاره به روزهای ابتدایی حضور در تبریز عنوان میکند:" زندگی در تبریز سختیهای خودش را داشت و برای ما که در عمرمان حتی برف ندیده بودیم آمدن برف تا گردن چیز عجیبی بود. با این وجود مردم تبریز خونگرم بودند و با وجود سختیها زندگی کنار آنها خوب بود.خیلیها اینجا دختر گرفتند و دختر دادند و بعد از جنگ هم ماندگار شدند و برخی از خانوادهها هم بعد از جنگ برگشتند. من هم از همین تبریز ازدواج کردم و همسرم اهل منطقه مارالان است."
,مسئولین هیئت مهاجرین درباره اعزام به جبهه توضیح میدهد:" 14ساله بودم که خواستم به جبهه بروم و شناسنامهام را هم دستکاری کردم اما فهمیدند و من را برگرداندند اما دو سال بعد در 16 سالگی به همراه لشکر عاشورا عازم مناطق عملیاتی شدم و چون عربی بلد بودم معاون مخابرات شدم. در حین جنگهم شیمیایی و هم دچار موج گرفتگی شدم و اول به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا و بعدا به بیمارستان امام تبریز فرستاده شدم. بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشتم و بیسیم چی هور الهویزه شدم. هوای آنجا به حدی گرم بود که برخی از رزمندگان تبریزی آب بدنشان تمام شد و آنها را به عقب برگرداندند اما بعد شنیدیم که به شهادت رسیدند."
,لحظات شنیدن پذیرش قطعنامه در میان رزمندگان
, لحظات شنیدن پذیرش قطعنامه در میان رزمندگان,از آقای خفایی میپرسم که چرا بعد از آمدن به تبریز و آرامش نسبی که بر شهر حاکم بود رفتن به جبهه را انتخاب میکند که با همان لهجه دلنشین آبادانی میگوید:" ما برای عمل به تکلیف شرعی و اعتقاداتمان به جبهه رفتیم. به من برمیخورد که بچههای تبریز دسته دسته از اینجا راهی جنگ شوند و من بمانم. با اینکه شیمیایی شدم و داروهایم به سختی پیدا میشود و حتی بنیاد هم نمیتواند داروهایم را تهیه کند اما با این وجود هیچوقت از رفتن به جبهه و دفاع از خاکم پشیمان نشده و نمیشوم. شما نمیدانید وقتی امام با آن حالت گرفته گفتند که پذیرش قطعنامه برای من مانند جام زهر بود ما چه حال داشتیم. ما برای فتح کربلا و رسیدن به قدس رفته بودیم و وقتی خبر را شنیدیم بیشترمان گریه میکردیم امامیدانستیم امام چیزهایی را میدانند که ما نمیفهمیم."
,, ,
تصاویر شهدای مهاجرین خوزستانی
,او با یادآوری روزهای دفاع مقدس بغض میکند و عنوان میکند:" فقط کسانی که در جنگ بودند میدانند ما چه روزها و سختیهایی را برای دفاع از کشورمان تحمل کردیم. اگر امروز بخواهند فیلمی از جنگ تهیه کنند نمیتوانند همه آنچه که بر ما گذشته را نشان دهند، ما روزهایی بود که در محاصره آب جوبهای کثیف را میخوردیم چون هیچ آبی نبود، رزمندگان ما با این وضعیت از خاک کشور دفاع کردند."
,تلفیق زبان عربی با ترکی در مهاجرین جنگ
, تلفیق زبان عربی با ترکی در مهاجرین جنگ,در میانه صحبتهایمان پدر و مادر و خواهر آقای خفایی هم به جمعمان اضافه میشوند. خانوادهای گرم و صمیمی که با همان لهجه جنوبی هزار بار قربان صدقه مهمانانی میروند که برای بار اول دیدهاند. مهاجرین البته زبان ترکی را حتی بهتر از زبان مادری حرف میزنند و این را از تلفنهای گاه و بیگاه در وسط مصاحبه میتوان فهمید، جایی که آقای خفایی با زبان ترکی آدرس میگوید و بسیار شیرین توضیح میدهد که مهمان دارد.
,او با یادآوری روزهای بمباران تبریز توضیح میدهد:" به مرخصی آمده بودم که عراق تبریز را بمباران کرد و راکتهایش در محوطه شهرک افتاد. شدت موج به حدی بود که در و پنجرهها از قاب کنده شده بودند و تمام شیشهها خورد شده بود و به بدن ساکنین رفته بود. آن موقع برادر کوچکم یک سال داشت و شیشه در تمام بدنش رفته بود و من همان نصف شب پا برهنه و بدون اینکه حتی لباسم را عوض کنم بچه را برداشتم و به بیمارستان سینا رفتم. شیشهها را از بدن بردار یک سالهام در آوردند و تمام بدنش خونی بود. جالب است که خانوادهام که دیده بودند ما نیستیم تصور میکردند که برادرم شهید شده تا اینکه به خانه برگشتیم و از سلامتی ما باخبر شدند."
,خفایی ادامه میدهد:" فردای آن روز ما را سوار اتوبوس کردند و به روستایی به نام خصیلر در اطراف ایلخچی بردند. آنجا هر خانواده روستایی یکی از خانوادهها را مهمان کرد تا وقتی که اینجا را بازسازی کردند و برگشتیم. اما مصیبتهای ما تمامی نداشت و نیمه شعبان که پالایشگاه تبریز را بمباران کردند پدرم با توجه به اینکه آنجا کار میکرد، مجروح شد. ما تا ساعت 3شب تمام بیمارستانها را گشتیم تا اینکه پدرم را در بیمارستان شهدای تبریز پیدا کردیم که پایش شکسته بود و ترکشهای زیادی در بدنش داشت. من در جبهه مجروح شده بودم و پدرم هم اینجا مجروح شد."
,, ,
خانواده خفایی، پدر خانواده امام جماعت حسینیه است
,حاجتهای برآورده شده در حسینیه مهاجرین
, حاجتهای برآورده شده در حسینیه مهاجرین,او با اشاره به ساخت حسینیه مهاجرین میگوید:" سال 62 این حسینیه کلنگ زنی شد و سال 64 هم کار ساخت آن تمام شد اما جالب است که بدانید بیشتر کارهایش را همین مهاجرین انجام دادند و حالا هم که مرمت و بازسازی و رنگ آمیزیشده همه اینکارها مردمی بوده است. این حسینیه خیلی مظلوم است و حتی یک سرویس بهداشتی ندارد. سند این حسینیه را بعد از ده سال توانستم بگیرم و خدا میداند که چه تهمتهایی در این راه شنیدم اما همه آنها را به عشق اباعبدالله کنار گذاشتم. این حسینیه حاجتهای زیادی داده و حتی مریض سرطانی از این حسینیه شفا گرفته است.هزینههای این مسجد تماما مردمی است و دوبار مبلغ 12 میلیون تومان از پدر خودم برای بازسازی مسجد گرفتم و در اغلب اوقات هم پدرم از اهوازیها برای امورات حسینیه کمک جمع کرده اما هرچه که هست عنایت اباعبدالله است."
,, ,
حسینیه مهاجرین
,مسئول حسینیه مهاجرین در خصوص مراسمات عزاداری محرم در حسینیه توضیح میدهد:" هرساله در ایام محرم اینجا عزاداری باشکوهی برپا میشود و خوشبختانه با عنایت اهل بیت بازسازی حسینیه هم تمام شده و جا دارد که از آقای پدرم حاج آقا خفایی که با جان و مالش، آقای عادل پور که در حسینیه، نور و دستگاه اذانگو را تقبل کرده و آقای سعید شریفیان که آهن دور حسینیه و دربهای بزرگ حسینیه را تقبل کردند و یکی هم آقای مجتبی ایرجیانکه در کارهای عمرانی کمک کردند و قراراست آشپرخانهای ایجاد کنند، تشکر کنم."
,بعد از این مصاحبه آقای خفایی در اتاق کوچک حسینیه لوازم عزاداری آبادانیها را به ما نشان میدهد. از دمامههای عربی گرفته تا شیپوری که از شاخ گوزن ساخته شده است.آبادانیها هم در عزاداریهایشان از طبل استفاده میکنند اما طبلهای آنها کوچکتر و صدای کمتری نسیبت به طبلهای رایج در تبریز دارد.
,, ,
, ,
ابزار عزاداری خوزستانی
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه