اخبار داغ

مصاحبه خواندنی با مادر "شهید محمدولی پاک‌روح" ؛

بازگشت به خانه سه ماه بعد از خبر شهادت

بازگشت به خانه سه ماه بعد از خبر شهادت
شهید محمدولی پاکروح به عنوان امدادگر بسیجی عازم جبهه می شود، در یک عملیات امدادی در منطقه ای کوهستانی راه را گم می کند و در نهایت از یک مقر نظامی کُرد سر در می‌آورد، چندماهی در آنجا می ماند و در این مدت به خانواده اعلام می‌شود که شهید شده است اما پس از سه ماه به خانه برمی‌گردد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصراترک از مانه و سملقان، شهید محمدولی پاکروح بیستم خرداد 1344 ، در روستای مهمانک از توابع شهرستان مانه و سملقان چشم به جهان گشود. پدرش «حسنقلی»، کشاورزی می کرد و مادرش «پری»، نام داشت.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, عصراترک,

اولین اعزام او به جبهه در سال آخر هنرستانش بود که به عنوان بسیجی امدادگر در جبهه حضور یافت. 26 مرداد 1365، در منطقه نقده کردستان در حال انجام عملیات مهندسی به درجه رفیع شهادت نائل آمد مزار او در گلزار شهدای روستای مهمانک قرار دارد.

,

به مناسبت چهل سالگی دفاع مقدس کنجکاو شدم به دنبال سوژه ای بروم که هدفش پیشرفت بوده است چرا که چند وقتی است واژه پیشرفت عجیب ملکه ذهن من شده و شاید دلیل آن هم تاکیدات اخیر امام خامنه ای است که مکرر به جوانان توصیه می کند باید قوی شوید و باید پیشرفت کنید.

,

تحقیقات خودم را شروع کردم و با کمی جستجو به شهید "محمدولی پاکروح" رسیدم و بدون اندکی تعلل، شماره تماس علی پاکروح برادر بزرگوار شهید را پیدا کردم و بعد از تماس و هماهنگی های لازم برا مصاحبه با مادر شهید، راهی روستای مهمانک شدم.

,

روستای مهمانک در حاشیه جاده آسیایی و در چند کیلومتری شهر آشخانه قرار دارد که محل تولد و نیز مدفن شهید پاکروح است.

,

 شوق شنیدن زندگی و خاطرات شهید در وجودم زبانه می کشد و قدمهایم به سوی خانه کودکی شهید، به حرکت درمی آید. از پیرمردهای روستا آدرس منزل شهید را پرسیدم که به مسجد اشاره کردند.

,

وقتی که به مسجد رسیدم علی آقا برادر شهید پاکروح به استقبال من آمد و با هم به سوی منزل مادرش حرکت کردیم. خانه شهید کوچه مسجد را پشت سر می گذاریم تا  به خانه بی آلایش مادر شهید می رسیم.

,

 حاج خانم از بالاخانه منزلشان پایین را نگاه می کند و گویا منتظر آمدن ما است، پیرزن تا ما را می بیند به گرمی دعوتم می کند تا به اتاقی برویم که تصاویر شهید آنجا قرار دارد. ناخودآگاه نگاهم به دستان پینه بسته مادر می افتد. دستانی که نشان از کار و زحمت و تلاش در سال های دور دارد...

,

 بالاخره سر سخن را باز می کنم و از مادر می خواهم از شهیدش بگوید. علی آقا فرزند دیگر حاج خانم نیز کنار مادر نشسته است و هنوز حرفی رد و بذل نشده چشمانش را می بینم که اشکی در آن حلقه زده است.

, .,

 

,

, , ,

 

,

 پری موهبتی ، مادر شهید محمدولی پاکروح که حالا چندسالی است همسرش را از دست داده گفت: محمد ولی فرزند بزرگ من بود.   او را در خانه ولی صدا می زدیم. حافظه ام یاری نمی کند اما همینقدر یادم هست که یکی از پاتوق هایش در کودکی مسجد روستا بود.

,

بعد از گذراندن دوره راهنمایی، او را برای ادامه تحصیل به شهر فرستادیم که به گفته پدرش با تحصیل و درس خواندن به درجه برسد و پیشرفت کند!

,

  از زمانی که او به سن دبیرستان رسید دیگر فرصتی نمی شد که او را یک دل سیر نگاه کنم چرا که بیشتر اوقات در شهر بجنورد مشغول درس خواندن بود و بعد هم که دانشگاه قبول شد دیگر خیلی کم به روستا می آمد .

,

خانم موهبتی ادامهداد: پسرم اخلاق بسیار خوبی داشت. برای همه احترام خاصی قائل بود. بسیار دلسوز بود. محمدولی بسیار سر به زیر بود و تمام دوران تحصیلش را با قناعت کردن گذراند.

,

زمانی که در بجنورد تحصیل می کرد، آموزش های امدادگری را هم گذرانده بود و بعد از اتمام دوره هنرستانش تصمیم گرفت که به عنوان امدادگر بسیجی به جبهه اعزام شود.

,

من و پدرش برای جبهه رفتن او حرفی نداشتیم و اجازه دادیم که اعزام شود.

,

اعزام بعدی او بعد از اتمام دوره کاردانی بود که  به عنوان مهندس اعزام شد و سفر آخر او بود و دیگر پسرم را ندیدم.

, .,

 

,

, , ,

 

,

این مادر شهید اظهار کرد: چون تاکید پدرش این بود که بچه هایمان باید پیشرفت کنند لذا به آنها در امورات کشاورزی وظیفه ای محول نمی کرد که لطمه ای به تحصیلشان بخورد.به همین دلیل محمدولی مانند بقیه پسران روستا عادت به کار کشاورزی نداشت.

,

یک بار به خاطر دارم که وقتی به اصرار خودش برای کمک به پدرش به مزرعه رفته بود بعد از اتمام کار، تمام دستهایش به خاطر استفاده از بیل تاول زده بود.

,

وی افزود: فراق از فرزندم به واسطه تحصیلش در شهرهای دیگر خیلی برایم عذاب آور بود اما چون بحث پیشرفتش به میان بود، این درد را تحمل می کردم.

,

اما شهادتش باعث شد که دیدار ما به قیامت بماند و فراق ما در این دنیا ابدی شود.
این مادر شهید وقتی می خواهد خاطره ای از فرزندش بگویید حافظه اش یاری نمی کند از پسرش علی که دو سال از شهید کوچکتر است و کنارش نشسته است کمک می گیرد...

,
,

برادر شهید می گوید: محمدولی دفعه اولی که به جبهه اعزام شد همراه با حسین غلامی یکی از دوستان صمیمی اش رفت که حسین هم اهل روستای ما است و در هنرستان با هم تحصیل می کردند.

,

آنها با هم به منطقه کردستان اعزام می شوند اما برای انجام ماموریتشان از هم جدا می شوند و هر کدام را به یک منطقه عملیاتی تقسیم می کنند.

, .,

 

,

, , ,

 

,

زمانی که در یک منطقه کوهستانی ماموریت امدادی بوده چون مسئولیت آنها امدادگری بود و آموزش نظامی ندیده بودند، راه را گم میکند.

,

به یکی از مقرهای برادران کرد زبان نزدیک می شود و هر دو طرف هم به دلیل عدم شناسایی طرف مقابل را دشمن فرض کرده و شلیک می کنند.

,

بعد از اینکه متوجه می شوند محمدولی از نیروهای خودی است او را به مقر خودشان می برند و محمدولی چند هفته در مقر این گروه بومی می ماند.

,

در این مدت محمدولی مشغول فراگیری آموزش های نظامی توسط فرمانده این گروه کردزبان می شود و فراموش می کند که به مقر خودشان برگردد.

,

به پدر و برادر شهید اطلاع می دهند که پسر شما مفقودالاثر است و شهید شده است.این وضع تا دو سه ماه طول کشیده بود و همسرم به من نگفت که پسرمان مفقودالاثر شده است.

,

حسین غلامی که در کردستان مستقر بوده برای پیگیری موضوع به محل استقرار اصلی محمدولی می رود و مسئولین آنجا به حسین می گویند که آخرین بار در کجا دیده شده است.

, .,

 

,

, , ,

 

,

حسین بلافاصله با هماهنگی مسئولین آنجا به محل اعزام محمدولی می‌رود و متوجه می شود که او در پایگاهی که کردهای خودی مستقر هستند رفته و همانجا مانده است.

,

یک شب که منزل بودیم صدای درب حیاط آمد، در را که باز کردیم دیدیم محمدولی آمده است. من خوشحال شدم اما علی پسرم و همسرم خوشحالی غیرعادی داشتند تا جایی که فردای آن روز گوسفند قربانی کردند، و من بعدها فهمیدم که موضوع چه بوده است.

,

مادر شهید پاکروح در مورد چگونگی شنیدن خبر شهید شدن فرزندش گفت: به خاطر دارم که فصل تابستان بود و ما مشغول کار در مزرعه بودیم.زمانی که خبر شهادت پسرم را آوردند من خانه نبودم و به مزرعه رفته بودم.بعد از اینکه به خانه آمدم خبر را به من دادند که از اوضاع حال خودم چیزی به یاد ندارم.

,

خیلی دوست داشتم که عاقبت به خیری پسرم را ببینم که آخرش هم دیدم، از شهادت محمدولی اصلا ناراحت نیستم. افتخار می کنم به این که پسرم در راه دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی شهید شده است. پسرم راهش را خودش انتخاب کرده بود. 

,

همه جوانانی که آن روزهای سخت جنگ و بی فرزند شدن مادران و بی پدر شدن فرزندان را ندیده اند باید حواسشان باشد که اگر آن روز آن جوانان به میدان دفاع از مملکت نمی رفتند ما امروز این امنیت و آسایش را نداشتیم، لذا باید قدر این نظام را بدانند و سعی کنند که با رفتار درستشان در جامعه ادامه دهنده راه شهدا باشند.

, .,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه