پشت دیوار یکی از خانه ها در محله ای از سنندج، همه چیز بوی دلتنگی می دهد، همه حرف ها به یک اسم می رسند و همه خاطره ها با یاد یک نفر رنگ می گیرند و زنده می شوند؛ خاطره هایی فراموش نشدنی که هر چند دقیقه یک بار از راه می رسند و سرک می کشند و «محمد شکری» را به یاد اهالی خانه می آورند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کُردتودی، پشت دیوار یکی از خانه ها در محله ای از سنندج، همه چیز بوی دلتنگی می دهد، همه حرف ها به یک اسم می رسند و همه خاطره ها با یاد یک نفر رنگ می گیرند و زنده می شوند؛ خاطره هایی فراموش نشدنی که هر چند دقیقه یک بار از راه می رسند و سرک می کشند و «محمد شکری» را به یاد اهالی خانه می آورند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کُردتودی,آری، بعضی خانهها در این دنیا بوی بهشت را دارند، گویا خشت به خشت خانه را با آجرهای بهشتی ساختهاند، اصلا انگار اینجا خود بهشت است، نمیدانم چه سرّی در این خانهها نهفته که اینقدر زنده است، در و دیوار خانه بوی بهار و زندگی دارد، صاحب خانه آنقدر با صفاست که دوست داری ساعتها بنشینی و او برایت قصه بگوید، قصهای اماواقعی، قصه محمد، دسته گلی که با تمام وجود و با قلبی پر از ایمان به راهشان و با شوقی بیانتها، نامش را میبرد. میگوید: «خدا انگار این شهید را برای خودش آفریده بود.»
پنج ماه و 14 روز بعد از شهادت محمد شکری، مهمان خانه اش میشویم؛ مهمان مادر و خواهرش که حالا در نبود او روزهای دوری را یکی یکی به شب میرسانند. مادر 65 ساله محمد، ماه هاست که نمی تواند دلتگی محمد دلش را آرام کند.
قصه دلتنگی و عشق به فرزند، اما زبان نمیخواهد. دلتنگیهای این مادر وقتی بچه های محمد را می بیند، اشک میشوند و مینشینند روی چهره اش.
مادر شهید «محمد شکری» در گفتگو با خبرنگار کردتودی اظهار کرد: همه فرزندانم خوب هستند؛ اما خدا میداند که این فرزند شهیدم طوری دیگر بود که انگار خدا آن را برای خودش خلق کرده است. زیرا خیلی با محبت بود، با همه دوست بود، با قوم و خویش و غریبهها وهمه مردم مهربان بود.
محمد را خیلی دوست داشتم و روح و جانم به او وابسته بود، پدرش برای او و برادر دیگرش نانوایی را در شهرستان دیواندره خریده بود و از انها خواست که روزی خود را از این راه به دست اورند اما همیشه می گفت من دوست دارم که به این انقلاب خدمت کنم و استخدام سپاه شوم، و زمانی که لباس سپاهیش را آورد داد به من، گفتم: «مادر مبارکت باشد» گفت: «نه مادر، بگو من در راه اسلام شهید شوم، چرا که تا خون ما ریخته نشود اسلام آبیاری نخواهد شد، دعا کن که من شهید شوم.» گفتم: «من دعا میکنم که شما هم موفق شوید.»
وی با بیان اینکه فرزندم دلسوز، قرآنخوان، مردمدار و به فقرا کمک میکرد؛ اظهار کرد: تمام مردم همچون خودمان داغدار محمد هستند.
وی افزود: فرزندم سالگذشته نیز در مریوان در درگیری ترکش خورد اما بعد از یکسال به ما گفت، او با عشق و علاقه راه شهادت را انتخاب کرده بود.
یک وقتهایی در این خانه خودم تنها میمانم و حس میکنم محمد همیشه اینجا و در کنارم است، بارها شده است که انگار با وی صحبت می کنم.
بچهها در دست ما امانت هستند، آیا اگر کسی به شما امانتی بدهد و بخواهد بگیرد میگویید نمیدهم؟ ما خودمان هم امانت الهی هستیم، نمیتوانیم به بدن خودمان ظلم کنیم، خداوند هم هروقت ارادهاش تعلق بگیرد ما را میبرد، برای همین هم جلوی او را نگرفتم. وقتی خبر شهادت فرزندم را میشنیدم هر چند خبر شهیدبودنش برایم بسیار سخت بود خدا را حمد میکردم که خوب داد و خوب هم پس گرفت، خدا در بهترین راه فرزندم را برد، میدانم خون این شهدا هدر نمیرود، الان تمام دنیا با ما دشمن است؛ اما وقتی خدا این کشور را یاری میکنند، خون این شهدا نمیگذارد مردم ما ناراحت بمانند.
با شنیدن قصه هر کدام از شهدا، جانی تازه بر پیکر روح غبار گرفتهمان دمیده میشود، قصهای که سراسر نور و شور و شوق وصل حق است. وصف پاکی شهدا جان را صیقل میدهد و دنیایی پر از پاکی و صداقت را به رویمان میگشاید، آن هم زمانی بین روزمرگیها دست و پای روحمان را بسته. وقتی مادر سه شهید، سه نور الهی را با چنین صلابتی را در مقابل خود میبینیم، از همه گلایهها و ناشکریهای خود شرمنده میشویم و مسیر آرزوهایمان تغییر میکند. وای کاش آرمان او، آرمان همیشگی ما شود، ای کاش دعای او برای سلامت اسلام و مسلمانان خواسته قلبی همه ما شود و در راه به ثمر رسیدن خون شهدا استوارتر قدم برداریم...
انتهای پیام/
آری، بعضی خانهها در این دنیا بوی بهشت را دارند، گویا خشت به خشت خانه را با آجرهای بهشتی ساختهاند، اصلا انگار اینجا خود بهشت است، نمیدانم چه سرّی در این خانهها نهفته که اینقدر زنده است، در و دیوار خانه بوی بهار و زندگی دارد، صاحب خانه آنقدر با صفاست که دوست داری ساعتها بنشینی و او برایت قصه بگوید، قصهای اماواقعی، قصه محمد، دسته گلی که با تمام وجود و با قلبی پر از ایمان به راهشان و با شوقی بیانتها، نامش را میبرد. میگوید: «خدا انگار این شهید را برای خودش آفریده بود.»
,پنج ماه و 14 روز بعد از شهادت محمد شکری، مهمان خانه اش میشویم؛ مهمان مادر و خواهرش که حالا در نبود او روزهای دوری را یکی یکی به شب میرسانند. مادر 65 ساله محمد، ماه هاست که نمی تواند دلتگی محمد دلش را آرام کند.
,قصه دلتنگی و عشق به فرزند، اما زبان نمیخواهد. دلتنگیهای این مادر وقتی بچه های محمد را می بیند، اشک میشوند و مینشینند روی چهره اش.
,, ,
مادر شهید «محمد شکری» در گفتگو با خبرنگار کردتودی اظهار کرد: همه فرزندانم خوب هستند؛ اما خدا میداند که این فرزند شهیدم طوری دیگر بود که انگار خدا آن را برای خودش خلق کرده است. زیرا خیلی با محبت بود، با همه دوست بود، با قوم و خویش و غریبهها وهمه مردم مهربان بود.
,, ,
محمد را خیلی دوست داشتم و روح و جانم به او وابسته بود، پدرش برای او و برادر دیگرش نانوایی را در شهرستان دیواندره خریده بود و از انها خواست که روزی خود را از این راه به دست اورند اما همیشه می گفت من دوست دارم که به این انقلاب خدمت کنم و استخدام سپاه شوم، و زمانی که لباس سپاهیش را آورد داد به من، گفتم: «مادر مبارکت باشد» گفت: «نه مادر، بگو من در راه اسلام شهید شوم، چرا که تا خون ما ریخته نشود اسلام آبیاری نخواهد شد، دعا کن که من شهید شوم.» گفتم: «من دعا میکنم که شما هم موفق شوید.»
,, ,
وی با بیان اینکه فرزندم دلسوز، قرآنخوان، مردمدار و به فقرا کمک میکرد؛ اظهار کرد: تمام مردم همچون خودمان داغدار محمد هستند.
,وی افزود: فرزندم سالگذشته نیز در مریوان در درگیری ترکش خورد اما بعد از یکسال به ما گفت، او با عشق و علاقه راه شهادت را انتخاب کرده بود.
,, ,
یک وقتهایی در این خانه خودم تنها میمانم و حس میکنم محمد همیشه اینجا و در کنارم است، بارها شده است که انگار با وی صحبت می کنم.
,بچهها در دست ما امانت هستند، آیا اگر کسی به شما امانتی بدهد و بخواهد بگیرد میگویید نمیدهم؟ ما خودمان هم امانت الهی هستیم، نمیتوانیم به بدن خودمان ظلم کنیم، خداوند هم هروقت ارادهاش تعلق بگیرد ما را میبرد، برای همین هم جلوی او را نگرفتم. وقتی خبر شهادت فرزندم را میشنیدم هر چند خبر شهیدبودنش برایم بسیار سخت بود خدا را حمد میکردم که خوب داد و خوب هم پس گرفت، خدا در بهترین راه فرزندم را برد، میدانم خون این شهدا هدر نمیرود، الان تمام دنیا با ما دشمن است؛ اما وقتی خدا این کشور را یاری میکنند، خون این شهدا نمیگذارد مردم ما ناراحت بمانند.
,, ,
با شنیدن قصه هر کدام از شهدا، جانی تازه بر پیکر روح غبار گرفتهمان دمیده میشود، قصهای که سراسر نور و شور و شوق وصل حق است. وصف پاکی شهدا جان را صیقل میدهد و دنیایی پر از پاکی و صداقت را به رویمان میگشاید، آن هم زمانی بین روزمرگیها دست و پای روحمان را بسته. وقتی مادر سه شهید، سه نور الهی را با چنین صلابتی را در مقابل خود میبینیم، از همه گلایهها و ناشکریهای خود شرمنده میشویم و مسیر آرزوهایمان تغییر میکند. وای کاش آرمان او، آرمان همیشگی ما شود، ای کاش دعای او برای سلامت اسلام و مسلمانان خواسته قلبی همه ما شود و در راه به ثمر رسیدن خون شهدا استوارتر قدم برداریم...
,انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه