امیدوارم توصیه های ما تاثیری داشته باشد، مردمی که الان در پارکها تفریح می کنند و یا در بازارهای اهواز به دنبال خرید وسایل برای سال نو هستند، می دانند ما پرستاران در این یک سال اندی بیش از اینکه بچه هایمان را ببینیم در بیمارستان کنار بیماران هستیم.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از رهیاب، قرارمان حوالی ساعت 8 صبح بود، با عجله خودم را به خیابان اصلی رساندم، سوار تاکسی شدم مدام زیر لب آیهالکرسی میخواندم و به خودم فوت میکردم، نه برای اینکه جاندوست باشم، نه، ولی از مرگ با ویروس کرونا متنفرم.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, رهیاب,به مقصد میرسم و کرایه را به راننده میدهم، صدای زنی که جیغ میزند و از خدا معجزه میخواهد تمام خیابان را پر کرده، چشم همه به او جلب شده است، دلم خالی میشود و پاهایم سست. پس از ثانیهای عزمم را جزم میکنم و پیاده میشوم، هر قدمی که جلوتر میروم نالهها واضحتر میشوند، خانمی با روپوش سفید روی زمین نشسته و با حال نزاری میگوید: با دو تا بچه قدونیمقد چه کنم؟ ناخوداگاه به سویش میروم تا در آغوش بگیرمش و آرامش کنم ناگهان یادم میآید که کرونا همه اینها را از ما گرفته، خودم را روبروی درب بیمارستان میبینم، غرق در صدای ناله آن خانمم.
فریاد ضجه آنقدر بلند است که نمیتوانم به چیز دیگری فکر کنم. فریادهای "لعنت به کرونا" فضا را پر میکند، مستاصل مینشیند و از جایش بلند میشود. دیگر کاری ازدست کسی بر نمیآید.
نمیدانم چه بگویم تا آرام شود، واژهها در ذهن متلاطمم میچرخد مغزم گنگ است و سنگینم، عمق درد آنقدر زیاد است که فقط سکوت دستم را میگیرد تا به خودم بیایم.
این ماجرا، صحنه اول صبح کنار درب بیمارستان رازی است، به هم می ریزم و اضطراب تمام جانم را پر میکند. به راستی تا شب چند نفر دیگر اینگونه جلوی درب بیمارستان قرار است اینطور ضجه بزنند.
به راهم ادامه می دهم بدون اینکه نگاهی به کیوسک حراست بکنم، حیاط را برانداز می کنم همه مشغولند، پرستاری که دوان دوان به سمت اورژانس می رود، بیمارانی که با ویلچر جابه جا می شوند، افراد سفید و آبی پوشی که فقط چشمهای خسته شان از پشت ماسک ها پیداست، فضا فضای حزن است.
اتوبوسی زرد رنگ وسط بیمارستان جا خوش کرده است، شنیده بودم به علت پرشدن بخش ها، بیماران را با اتوبوس به بیمارستان های دیگر منتقل می کنند.
آزمایشگاه را دور می زنم و دوباره زیر لب آیه الکرسی می خوانم، مسئول روابط عمومی بین کانکس های سفید ایستاده و از دور دستش رابلند می کند به سمتش می رود، لخظه ای بعد عکاسمان با موتورش به ما ملحق می شود.
آقای باوی روحیه خوبی دارد و همیشه به خبرنگاران روحیه می دهد پس از احوالپرسی، از شرایط حاد بیمارستان می گوید تمام نکاتی که باید رعایت شوند را گوشزد می کند و در انتها می پرسد نمی ترسید و ما با خنده می گوییم: نه!
لباس های ایزوله سفید را تن می کنیم و به سمت بخش ها راه می افتیم، آقای باوی با خنده و شوخی فضا را تغییر می دهد آنچنان که فراموش می کنی الان در بیمارستانی هستی که منبع ویروس است و به سمت بخش هایی می روی که سرتاسر بیماران مبتلا به کووید 19 بستری اند.
بخش CCU نزدیکترین بخش به کانکس روابط عمومی بود آقای باوی اول به رسم ادب اجازه می گیرد، وارد می شویم دوباره فضا سنگین و وهن آلود می شود خنده چند دقیقه پیش به غمی تلخ تبدیل می شود، پرستاران همه مشغولند، آنقدر که متوجه حضور و صدای سلام ما نمی شوند، تخت ها در 2 اتاق بزرگ تو در تو همه پر هستند، صدای بوق بوق دستگاه ها آرامشت را برهم می زند، بیماران برخلاف اوایل سال اغلب جوان هستند، اینتوبه شده اند و به خوابی عمیق فرو رفته بودند.
به سمت یکی از پرستاران می روم سلام می کنم، روی لباسش نوشته شده چنانه: به او می گویم توصیه ات به مردم چیست؟ سرش را تکان می دهد و بغضش فرو می ریزد اشک در چشمهایش حلقه می زند: امیدوارم توصیه های ما تاثیری داشته باشد، مردمی که الان در پارکها تفریح می کنند و یا در بازارهای اهواز به دنبال خرید وسایل برای سال نو هستند، می دانند ما پرستاران در این یک سال اندی بیش از اینکه بچه هایمان را ببینیم در بیمارستان کنار بیماران هستیم.
اشکهایش که جاری می شود معذرت خواهی می کند و به سوی بیماران می رود، پزشک بخش این صحنه را که می بیند عذر ما را می خواهد. از آن بخش به بخش دیگری می رویم تنها فرق بخش ها میزان بدحالی بیماران است.
بازهم به سراغ پرستاران می روم خستگی و بیحالی در صدا و چهره شان مشهود است، برخی از آن ها وقت سر خاراندن را هم ندارند.
یکی از پرستاران می گوید: اصلا انتظار نداشتیم پس از یک سال زحمت، دوباره اوضاع خوزستان اینقدر بحرانی شود، ما حتی اگر به شرایط عادی برگردیم آثار این درد و رنج همراه ما خواهد بود. خانوادههای ما آسیب فراوانی دیدند. وظیفۀ ما خدمت به مردم است، اما حق ما این همه بیتوجهی مردم به سلامت ما و خانوادهمان نیست. اگر بخشی از مردم بیشتر توجه داشتند و خودخواهیشان را کنار میگذاشتند، امروز وضعیت ما اینطور نبود.
باور کنید در خانه ماندن راحتتر از شبانهروز در بیمارستان بودن و لباسهای ویژه پوشیدن است. این ویروس هنوز در حال انتقال است. باور کنید این ترس از کرونا نیست، خود کروناست که منِ پرستار را خانهنشین و دور از خانواده کرد.
وقتی این جملهها را میگوید، پشتِ این صدا و حرفها و نفس زدن هایش دلخوری و حتی عصبانیت هم شنیده میشود. عصبانیت و دلگیری پرستاری که پس از یک سال و اندی خدمت مستمر و کار پرفشار در بیمارستان رازی اهواز که گلوگاه مبارزه با این ویروس است، او در کنار همکارانش عجیبترین روزهای عمرشان را سپری کرده اند.
بارها و بارها به این بیمارستان آمده ام و با پرستاران هم صحبت شده ام اما این بار متفاوت بود خبری از آن همه روحیه نبود، بسیاری از پرستاران را که در بخش ها دیده بودم، آن روز ندیدم.
از اقای باوی مدام سوال می کنم پرستاران نیستند و او می گوید بسیاری از پرستاران چندین بار درگیر این ویروس شده اند، این ویروس جهشیافته هم قوز بالا قوز شده و پرستاران را گرفتار کرده است.
در این بین ابتلای پزشکان و پرستاران به کرونا در هنگام ارائه خدمات به بیماران خبر تلخی بود که میشد آن را پیشبینی کرد.
اتفاقی که جان پرستاران و پزشکان زیادی را هم گرفت، خودم را در فضای بیمارستان و حرفها گم می کنم، نه هراسی و نه استرسی، به یاد شعرخوانی سردار در زمان شهادت سردار همدانی میافتم که آن زمان می گفت:
البته "توسن خیال" نه آنچنان است که "خیال پروری" را با خود به "معراج" برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقش که بپردازد خودش را بیان می دارد، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی است.
راه می رفتم و در همین افکار می چرخیدم و نگاهم به ناکجا آباد دوخته شده بود، وارد اتاق های بیماران می شویم بلند سلام می کنم و همانطور بلند بلند دعایشان، عکاسمان عمق فاجعه غفلت را، عکاسی می کند، بیماری دست تکان داد که به سمتش برویم: با صدایی نارسا و نفسی که به زور بالا می آمد، توصیه می کند مردم پروتکل های بهداشتی را رعایت کنند تا گرفتار این ویروس منحوس نشوند.
سرپرستار بخش با لحنی صمیمی می گوید: در نخستین روزهای شیوع بیماری تلاش کردم به فرزندانم بفهمانم، شرایط تغییر کرده و امکان نزدیک شدن به آنها را ندارم، فهماندم وقتی که به خانه میآیم نباید نزدیکم شوند، اما خودم روز به روز امیدوار بودم اوضاع تغییر کند و حسرت در آغوش گرفتن فرزندانم به دلم نماند، بارها افراد زیادی را دیدم این ویروس با حسرت دیدار خانواده شان، جانشان را گرفت.
برای خدمت کردن هنوز هم آماده است؛ اما از بیتفاوتیهای خیلی از مردم گلایه دارد. وقتی فشارهای کاری به همکارانش را در مراکز درمانی مرور میکند، تلخی فوت مبتلایان و بیماران زمینهای این مرکز که آنها را میشناخت را به یاد میآورد، ناباوری همراهان بیماران از ابتلای عزیزشان به کرونا را از ذهن میگذراند و مبتلا شدن همکارانش به این ویروس چینی و اکنون نیز ویروس های جهش یافته را به خاطر میآورد، رنج بیمسئولیتیهای اجتماعی افراد و انتشار فیلم و عکس از تفریحشان در اینستاگرام بیشتر عذابش میدهد.
مشغول گفتگوییم که صدای دلنواز دعای "یامن تحل به عقد المکاره ای" با صدای فرهمند، تمام روح و جسممان را پر از آرامش و رهایی می کند.
سربازان بسیجی و طلبه جهای حاج قاسم به این بخش رسیده اند، با دمنوش آویشن و یک شکلات از ما پذیرایی می کنند و به سمت اتاق ها می روند، با آمدنشان لبخند رضایت در چهره پرستاران نقش می بندد و یکی از پرستاران می گوید: وقتی می آیند دل خوش می شویم.
به خودمان که می آییم ساعت 12 ظهر است، تازه درد و گزگز این همه سرپا ایستادن به سراغمان می آید، ناگفته های بسیاری مانده، اما اگر "در خانه کس است همین یک حرف بس است".
پرستاران و پزشکان این روزها تصاویر تلخ زیادی میبینند که دشواری انجام وظیفه را برایشان بیشتر میکند. برای همین است که معتقدند در دوران پساکرونا، آسیبهای این روزهای کرونایی در زندگی کادر درمانی بیشتر خودش را نشان میدهد.
همچنین کمتوجهی اقشار مختلف جامعه به توصیههای بهداشتی مشکلات جدیدتری را رقم زده و شرایط را حادتر کرده است. مثل همین روزها که هنوز عدهای در سفر هستند و برخی هم بازارگردیها و طبیعتگردیهای خودشان را رها نمیکنند. همین موجب شده ظرفیت بیمارستانها و مراکز درمانی پرشود و تعدد مراجعات، ابتلای کادر درمانی به ویروس کرونای جهشیافته را هم بیشتر از قبل کند.
یکی از پرستاران می گوید: بعضی تصاویر شبیه روز قیامت است، همانجا که میگویند همه از نزدیکانشان فرار میکنند. همراهان بیماران از بیمار فاصله میگیرند و حتی برای جابجایی بیمار حاضر به همکاری با کادر درمانی نمیشوند. ما مجبور بودیم به خاطر بیماران از خودمان و خانوادهمان بگذریم، مردم خوزستان سنبل غیرت و معرفت هستند، این ویژگی را در 8 سال جنگ تحمیلی ثابت کردند، امروز هم کمتر از جنگ نیست، به خودمان بیاییم.
اعضای کادر درمانی این روزها فقط خسته از کار زیاد نیستند. رنج مضاعفی از بیتوجهیهای جامعه میبرند. دلسوزیهای مجازی و هشتگ زدنها نیز نه تنها آرامشان نمیکند، بلکه گاهی آزارشان میدهد. ارتباطشان با خانواده را قطع کردهاند، شاهد مرگ همنوعان هستند، سختی پوشیدن لباسهای ویژه و فشار ماسک به صورت را تحمل میکنند و در معرض بیماری قرار دارند تا وضعیت بیماری در جامعه کنترل شود، اما بیمسئولیتیها و بیتفاوتیها رنج و خستگی این همه دشواری را مضاعف میکند.
انتهای پیام/
به مقصد میرسم و کرایه را به راننده میدهم، صدای زنی که جیغ میزند و از خدا معجزه میخواهد تمام خیابان را پر کرده، چشم همه به او جلب شده است، دلم خالی میشود و پاهایم سست. پس از ثانیهای عزمم را جزم میکنم و پیاده میشوم، هر قدمی که جلوتر میروم نالهها واضحتر میشوند، خانمی با روپوش سفید روی زمین نشسته و با حال نزاری میگوید: با دو تا بچه قدونیمقد چه کنم؟ ناخوداگاه به سویش میروم تا در آغوش بگیرمش و آرامش کنم ناگهان یادم میآید که کرونا همه اینها را از ما گرفته، خودم را روبروی درب بیمارستان میبینم، غرق در صدای ناله آن خانمم.
,فریاد ضجه آنقدر بلند است که نمیتوانم به چیز دیگری فکر کنم. فریادهای "لعنت به کرونا" فضا را پر میکند، مستاصل مینشیند و از جایش بلند میشود. دیگر کاری ازدست کسی بر نمیآید.
,نمیدانم چه بگویم تا آرام شود، واژهها در ذهن متلاطمم میچرخد مغزم گنگ است و سنگینم، عمق درد آنقدر زیاد است که فقط سکوت دستم را میگیرد تا به خودم بیایم.
,این ماجرا، صحنه اول صبح کنار درب بیمارستان رازی است، به هم می ریزم و اضطراب تمام جانم را پر میکند. به راستی تا شب چند نفر دیگر اینگونه جلوی درب بیمارستان قرار است اینطور ضجه بزنند.
,به راهم ادامه می دهم بدون اینکه نگاهی به کیوسک حراست بکنم، حیاط را برانداز می کنم همه مشغولند، پرستاری که دوان دوان به سمت اورژانس می رود، بیمارانی که با ویلچر جابه جا می شوند، افراد سفید و آبی پوشی که فقط چشمهای خسته شان از پشت ماسک ها پیداست، فضا فضای حزن است.
,اتوبوسی زرد رنگ وسط بیمارستان جا خوش کرده است، شنیده بودم به علت پرشدن بخش ها، بیماران را با اتوبوس به بیمارستان های دیگر منتقل می کنند.
,آزمایشگاه را دور می زنم و دوباره زیر لب آیه الکرسی می خوانم، مسئول روابط عمومی بین کانکس های سفید ایستاده و از دور دستش رابلند می کند به سمتش می رود، لخظه ای بعد عکاسمان با موتورش به ما ملحق می شود.
,آقای باوی روحیه خوبی دارد و همیشه به خبرنگاران روحیه می دهد پس از احوالپرسی، از شرایط حاد بیمارستان می گوید تمام نکاتی که باید رعایت شوند را گوشزد می کند و در انتها می پرسد نمی ترسید و ما با خنده می گوییم: نه!
,لباس های ایزوله سفید را تن می کنیم و به سمت بخش ها راه می افتیم، آقای باوی با خنده و شوخی فضا را تغییر می دهد آنچنان که فراموش می کنی الان در بیمارستانی هستی که منبع ویروس است و به سمت بخش هایی می روی که سرتاسر بیماران مبتلا به کووید 19 بستری اند.
,بخش CCU نزدیکترین بخش به کانکس روابط عمومی بود آقای باوی اول به رسم ادب اجازه می گیرد، وارد می شویم دوباره فضا سنگین و وهن آلود می شود خنده چند دقیقه پیش به غمی تلخ تبدیل می شود، پرستاران همه مشغولند، آنقدر که متوجه حضور و صدای سلام ما نمی شوند، تخت ها در 2 اتاق بزرگ تو در تو همه پر هستند، صدای بوق بوق دستگاه ها آرامشت را برهم می زند، بیماران برخلاف اوایل سال اغلب جوان هستند، اینتوبه شده اند و به خوابی عمیق فرو رفته بودند.
,, ,
به سمت یکی از پرستاران می روم سلام می کنم، روی لباسش نوشته شده چنانه: به او می گویم توصیه ات به مردم چیست؟ سرش را تکان می دهد و بغضش فرو می ریزد اشک در چشمهایش حلقه می زند: امیدوارم توصیه های ما تاثیری داشته باشد، مردمی که الان در پارکها تفریح می کنند و یا در بازارهای اهواز به دنبال خرید وسایل برای سال نو هستند، می دانند ما پرستاران در این یک سال اندی بیش از اینکه بچه هایمان را ببینیم در بیمارستان کنار بیماران هستیم.
,اشکهایش که جاری می شود معذرت خواهی می کند و به سوی بیماران می رود، پزشک بخش این صحنه را که می بیند عذر ما را می خواهد. از آن بخش به بخش دیگری می رویم تنها فرق بخش ها میزان بدحالی بیماران است.
,بازهم به سراغ پرستاران می روم خستگی و بیحالی در صدا و چهره شان مشهود است، برخی از آن ها وقت سر خاراندن را هم ندارند.
,یکی از پرستاران می گوید: اصلا انتظار نداشتیم پس از یک سال زحمت، دوباره اوضاع خوزستان اینقدر بحرانی شود، ما حتی اگر به شرایط عادی برگردیم آثار این درد و رنج همراه ما خواهد بود. خانوادههای ما آسیب فراوانی دیدند. وظیفۀ ما خدمت به مردم است، اما حق ما این همه بیتوجهی مردم به سلامت ما و خانوادهمان نیست. اگر بخشی از مردم بیشتر توجه داشتند و خودخواهیشان را کنار میگذاشتند، امروز وضعیت ما اینطور نبود.
,باور کنید در خانه ماندن راحتتر از شبانهروز در بیمارستان بودن و لباسهای ویژه پوشیدن است. این ویروس هنوز در حال انتقال است. باور کنید این ترس از کرونا نیست، خود کروناست که منِ پرستار را خانهنشین و دور از خانواده کرد.
,وقتی این جملهها را میگوید، پشتِ این صدا و حرفها و نفس زدن هایش دلخوری و حتی عصبانیت هم شنیده میشود. عصبانیت و دلگیری پرستاری که پس از یک سال و اندی خدمت مستمر و کار پرفشار در بیمارستان رازی اهواز که گلوگاه مبارزه با این ویروس است، او در کنار همکارانش عجیبترین روزهای عمرشان را سپری کرده اند.
,بارها و بارها به این بیمارستان آمده ام و با پرستاران هم صحبت شده ام اما این بار متفاوت بود خبری از آن همه روحیه نبود، بسیاری از پرستاران را که در بخش ها دیده بودم، آن روز ندیدم.
,از اقای باوی مدام سوال می کنم پرستاران نیستند و او می گوید بسیاری از پرستاران چندین بار درگیر این ویروس شده اند، این ویروس جهشیافته هم قوز بالا قوز شده و پرستاران را گرفتار کرده است.
,در این بین ابتلای پزشکان و پرستاران به کرونا در هنگام ارائه خدمات به بیماران خبر تلخی بود که میشد آن را پیشبینی کرد.
,اتفاقی که جان پرستاران و پزشکان زیادی را هم گرفت، خودم را در فضای بیمارستان و حرفها گم می کنم، نه هراسی و نه استرسی، به یاد شعرخوانی سردار در زمان شهادت سردار همدانی میافتم که آن زمان می گفت:
,البته "توسن خیال" نه آنچنان است که "خیال پروری" را با خود به "معراج" برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقش که بپردازد خودش را بیان می دارد، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی است.
,راه می رفتم و در همین افکار می چرخیدم و نگاهم به ناکجا آباد دوخته شده بود، وارد اتاق های بیماران می شویم بلند سلام می کنم و همانطور بلند بلند دعایشان، عکاسمان عمق فاجعه غفلت را، عکاسی می کند، بیماری دست تکان داد که به سمتش برویم: با صدایی نارسا و نفسی که به زور بالا می آمد، توصیه می کند مردم پروتکل های بهداشتی را رعایت کنند تا گرفتار این ویروس منحوس نشوند.
,سرپرستار بخش با لحنی صمیمی می گوید: در نخستین روزهای شیوع بیماری تلاش کردم به فرزندانم بفهمانم، شرایط تغییر کرده و امکان نزدیک شدن به آنها را ندارم، فهماندم وقتی که به خانه میآیم نباید نزدیکم شوند، اما خودم روز به روز امیدوار بودم اوضاع تغییر کند و حسرت در آغوش گرفتن فرزندانم به دلم نماند، بارها افراد زیادی را دیدم این ویروس با حسرت دیدار خانواده شان، جانشان را گرفت.
,برای خدمت کردن هنوز هم آماده است؛ اما از بیتفاوتیهای خیلی از مردم گلایه دارد. وقتی فشارهای کاری به همکارانش را در مراکز درمانی مرور میکند، تلخی فوت مبتلایان و بیماران زمینهای این مرکز که آنها را میشناخت را به یاد میآورد، ناباوری همراهان بیماران از ابتلای عزیزشان به کرونا را از ذهن میگذراند و مبتلا شدن همکارانش به این ویروس چینی و اکنون نیز ویروس های جهش یافته را به خاطر میآورد، رنج بیمسئولیتیهای اجتماعی افراد و انتشار فیلم و عکس از تفریحشان در اینستاگرام بیشتر عذابش میدهد.
,مشغول گفتگوییم که صدای دلنواز دعای "یامن تحل به عقد المکاره ای" با صدای فرهمند، تمام روح و جسممان را پر از آرامش و رهایی می کند.
,سربازان بسیجی و طلبه جهای حاج قاسم به این بخش رسیده اند، با دمنوش آویشن و یک شکلات از ما پذیرایی می کنند و به سمت اتاق ها می روند، با آمدنشان لبخند رضایت در چهره پرستاران نقش می بندد و یکی از پرستاران می گوید: وقتی می آیند دل خوش می شویم.
,به خودمان که می آییم ساعت 12 ظهر است، تازه درد و گزگز این همه سرپا ایستادن به سراغمان می آید، ناگفته های بسیاری مانده، اما اگر "در خانه کس است همین یک حرف بس است".
,پرستاران و پزشکان این روزها تصاویر تلخ زیادی میبینند که دشواری انجام وظیفه را برایشان بیشتر میکند. برای همین است که معتقدند در دوران پساکرونا، آسیبهای این روزهای کرونایی در زندگی کادر درمانی بیشتر خودش را نشان میدهد.
,همچنین کمتوجهی اقشار مختلف جامعه به توصیههای بهداشتی مشکلات جدیدتری را رقم زده و شرایط را حادتر کرده است. مثل همین روزها که هنوز عدهای در سفر هستند و برخی هم بازارگردیها و طبیعتگردیهای خودشان را رها نمیکنند. همین موجب شده ظرفیت بیمارستانها و مراکز درمانی پرشود و تعدد مراجعات، ابتلای کادر درمانی به ویروس کرونای جهشیافته را هم بیشتر از قبل کند.
,یکی از پرستاران می گوید: بعضی تصاویر شبیه روز قیامت است، همانجا که میگویند همه از نزدیکانشان فرار میکنند. همراهان بیماران از بیمار فاصله میگیرند و حتی برای جابجایی بیمار حاضر به همکاری با کادر درمانی نمیشوند. ما مجبور بودیم به خاطر بیماران از خودمان و خانوادهمان بگذریم، مردم خوزستان سنبل غیرت و معرفت هستند، این ویژگی را در 8 سال جنگ تحمیلی ثابت کردند، امروز هم کمتر از جنگ نیست، به خودمان بیاییم.
,اعضای کادر درمانی این روزها فقط خسته از کار زیاد نیستند. رنج مضاعفی از بیتوجهیهای جامعه میبرند. دلسوزیهای مجازی و هشتگ زدنها نیز نه تنها آرامشان نمیکند، بلکه گاهی آزارشان میدهد. ارتباطشان با خانواده را قطع کردهاند، شاهد مرگ همنوعان هستند، سختی پوشیدن لباسهای ویژه و فشار ماسک به صورت را تحمل میکنند و در معرض بیماری قرار دارند تا وضعیت بیماری در جامعه کنترل شود، اما بیمسئولیتیها و بیتفاوتیها رنج و خستگی این همه دشواری را مضاعف میکند.
,,
انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه