اخبار داغ

روایت امداد الهی در واقعه‌ای که پنج رمضان اصفهان را رقم زد/ پیکر شهید نباتی چگونه به دست تظاهرکنندگان در رمضان خونین نصف جهان رسید؟

روایت امداد الهی در واقعه‌ای که پنج رمضان اصفهان را رقم زد/ پیکر شهید نباتی چگونه به دست تظاهرکنندگان در رمضان خونین نصف جهان رسید؟
رمضان یادآور حماسه مردم اصفهان در برابر رژیم طاغوت است. واقعه‌ای که از تحصن مردم مبارز اصفهان در منزل آیت الله خادمی و حمله عوامل رژیم شروع شد و با تشییع جنازه شهدای این حمله وحشیانه، تنور انقلاب در اصفهان را داغ کرد. این مطلب روایت حادثه از زبان یک شاهد عینی است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز؛ ماه مبارک رمضان یادآور حماسه‌ای دیگر در اصفهان است؛ واقعه‌ای که 5 رمضان 1398 قمری معادل 18 مرداد 1357 را در تاریخ انقلاب اسلامی جاودان کرد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, صاحب نیوز,

این واقعه از تشییع پیکر مطهر شهید رسول نباتی در آن روز آغاز شد که روز قبل در حمله عوامل رژیم شاهنشاهی به جمعیت متحصنین در منزل آیت الله خادمی به شهادت رسیده بود. ثبت روایت این حادثه از زبان یکی از پیشگامان انقلاب و فردی که به صورت مستقیم در این واقعه حضور داشته و اثرگذار بوده است و بیان مدد الهی برای رقم خوردن واقعه پنج رمضان از زبان یک شاهد عینی، از افتخارات صاحب نیوز است. برای این منظور پای روایتگری مهدی عابدی نشستیم:

,

*مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام و آغاز حضور مردم در خیابان‌ها

, *مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام و آغاز حضور مردم در خیابان‌ها, *مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام و آغاز حضور مردم در خیابان‌ها,

عابدی: روزنامه اطلاعات در تاریخ 19 دی 1356 مقاله‌ای را علیه حضرت امام رحمة‌الله‌علیه منتشر کرد که خشم مردم و تظاهرات مردم قم را در پی داشت که این تظاهرات با تیراندازی عوامل رژیم به شهادت جمعی از تظاهرکنندگان منجر شد. این حادثه اولین حضور عمومی مردم در خیابان‌ها علیه رژیم شاهنشاهی و کشتار مردمی در تاریخ انقلاب بود، در حالی که تا قبل از آن تنها گروه‌های مبارز با رژیم درگیر شده بودند. از این تاریخ مردم هم وارد عرصه مبارزه شده و تظاهرات و راهپیمایی‌ها آغاز شد و شرایط کشور از آن اوضاع به شدت خفقان تقریباَ خارج شد.

, عابدی:,

چهل روز پس از این واقعه در مراسم چهلم شهدای قم، مردم تبریز راهپیمایی کرده و به خیابان‌ها آمدند که دوباره با تیراندازی عوامل رژیم، عده‌ای از مردم تبریز هم در این تظاهرات به شهادت رسیدند. بعد از واقعه تبریز، در چهلم شهدای مردم این شهر، مردم یزد به خیابان‌ها آمده و تظاهرات کردند که این تظاهرات هم به شهادت عده‌ای از مردم یزد منجر شد. رژیم با تلاش بسیار جلو تظاهرات چهلم‌ها را گرفت اما التهاب در جامعه به وجود آمده بود و این اتفاقات ادامه پیدا کرد تا رسید به مرداد 1357.

,

*دستگیری علمای اصفهان و تحصن در منزل آیت الله خادمی

, *دستگیری علمای اصفهان و تحصن در منزل آیت الله خادمی, *دستگیری علمای اصفهان و تحصن در منزل آیت الله خادمی,

ساواک در آن روزها مرتب علما و مبارزین را دستگیر و بازداشت می‌کرد که از جمله این دستگیرشدگان آیت الله طاهری بود که آن روزها در مسجد حسین‌آباد نماز جمعه را اقامه می‌کرد. به همین سبب مردم به این وضعیت معترض شدند بنابراین در منزل عالم بزرگ اصفهان، آیتالله خادمی، تجمع کرده و تحصن کردند. این تحصن چندین شب به طول انجامد و در این مدت مرکز رفت و آمد بسیار زیاد مؤمنین و سخنرانی مبارزینی همچون مرحوم علی اکبر پرورش بود و تبدیل شده بود به مرکز تبلیغات اصفهان و از آن جا اعلامیه‌ها و تراکت‌ها به دیگر نقاط اصفهان ارسال و توزیع می‌شد تا جایی که نهایتاً ساواک خیلی عاجز شد و اوضاع اصفهان از کنترلشان خارج شد.

,

شرایط بسیار بدی در اصفهان برای ساواک و رژیم پیش آمده بود تا این که از تهران به ایشان دستور داده شد که تحصن را بشکنند. لذا ارتش و ساواک مسلحانه از خیابان چهارباغ پایین به منزل آیت الله خادمی که در نزدیکی میدان شهدا در کوچه‌ای که اکنون تبدیل به خیابان آیت الله خادمی شده است، حمله کردند و مردم را به گلوله بستند. با این حمله وحشیانه ساواک که در آن مستقیماً با گلوله ژ-3 به طرف مردم شلیک می‌کردند، تعداد زیادی زخمی و شهید شدند.

,

بنده که آن موقع سال‌ها بود با گروه مهدویون در مبارزه با رژیم شاهنشاهی بودم، با تعدادی داروخانه و پزشک متدین مرتبط بودم و نیازهای دارویی و درمانی گروه را در حد امکان رفع می‌کردم. در آن روزها به صورت پوششی در یک داروخانه و همچنین در درمانگاه عسکریه به صورت پوششی کار می‌کردم و کارهای اورژانسی را برای خدمت رسانی به اعضای گروه فرا می‌گرفتم و معمولاَ هفته‌ای دو-سه روز به صورت رایگان در این درمانگاه شیفت می‌دادم.

,

*حمله ساواک به متحصنین و شهادت شهید رسول نباتی

, *حمله ساواک به متحصنین و شهادت شهید رسول نباتی, *حمله ساواک به متحصنین و شهادت شهید رسول نباتی,

شبی که ساواک و ارتش به منزل آیت الله خادمی هجوم بردند و مردم را گلوله بستند، شب شیفت من در درمانگاه عسکریه بود و باید آن شب سه ساعت می‌رفتم در آن درمانگاه شیفت می‌دادم. آن شب در منزل آیت الله خادمی تعداد زیادی از مردم کشته و زخمی شده است که اکثر آن‌ها جوانان 20 تا 40 سال بودند.

,

من در درمانگاه عسکریه بودم که خبر حادثه در منزل آیت الله خادمی به ما رسید و گفتند یکی از این شهدا را به درمانگاه انتقال داده‌اند. خودم شب‌های قبل در منزل آیت الله خادمی بودم و می‌دانستم شرایط چگونه بود. بلافاصله خودم را به جنازه رساندم دیدم که یکی از جوانان محله ما بود که او را می‌شناختم به نام رسول نباتی. وی با اصابت مستقیم تیر ژ- 3 ساواک به قلبش دَردَم شهید شده بود.

,

اگر جنازه را در سردخانه درمانگاه نگه می‌داشتیم قطعاً ساواک می‌آمد و جنازه را با خود می‌برد. چرا که ساواک پرهیز می‌کرد از این که جنازه کشته شدگان به دست مردم بیافتد زیرا خود تشییع این جنازه‌ها تبدیل به راهپیمایی و حرکتی علیه رژیم می‍‌شد.

,

لذا تصمیم گرفتم با همان خودرویی که پیکر مطهر شهید را به درمانگاه آورده بودند که یک خودروی ژیان مهاری(باری) بود، جنازه را از درمانگاه خارج کرده و به دست خانواده‌اش برسانم. لذا از درمانگاه خارج شدیم و درصدد پیدا کردن جایی خارج بیمارستان بودیم تا جنازه را تا صبح در آن جا مخفی کنیم و صبح آن را ببریم تحویل خانواده‌اش بدهیم.

,

*مخفی کردن جنازه شهید و رساندن به دست خانواده

, *مخفی کردن جنازه شهید و رساندن به دست خانواده, *مخفی کردن جنازه شهید و رساندن به دست خانواده,

به هر زحمتی بود در خیابان مهرگان خیابان احمدآباد اصفهان یک خانواده قابل اعتماد پیدا کردیم و جنازه را با این که نیروهای رژیم همه جا مستقر شده بودند و جوّ نظامی شدیدی در اصفهان حاکم بود، به زیرزمین آن منزل انتقال دادیم.

,

یکی از دوستان هم با موتور سیکلت نزد ما آمد و ما تا صبح با موتور سیکلت به خیابان‌ها سرکشی می‌کردیم و از اوضاع شهر خبر می‌گرفتیم. با همان موتور سیکلت هم به منزل شهید رفتیم و خبر این که پیکر شهید دست ماست و فردا آن را تحویل خانواده‌اش می‌دهیم را به ایشان دادیم.

,

ما تا صبح در کنار پیکر شهید بودیم. مرتب از محل اصابت گلوله به شهید، خون خارج می‌شد و چون آن زیرزمین محلی برای خروج فاضلاب نداشت شرایط سختی ایجاد شده بود و در یک فضای نمناک با خون آبه‌ای که از پیکر شهید جریان داشت، شب را به صبح رساندیم.

,

برای انتقال جسد باید وانتی پیدا می‌کردیم که چادر داشته باشد و بتوانیم با آن جنازه را در آن شرایط حاکم امنیتی به منزل شهید منتقل کنیم. همه شهر پر از نیروهای ساواک و ارتش بود. ما باید جنازه را از خیابان مهرگان به خیابان ابن سینا و به نزدیکی حسینیه بنی فاطمه که منزل شهید بود می‌رساندیم.

,

صبح روز بعد پنجم رمضان بود. توکل کردیم به خدا و از او خواستیم یاری‌مان کند تا بتوانیم جنازه را به خانواده‌اش برسانیم. در پی خبری که داده بودیم جمعیت زیادی در محل حسینیه بنی فاطمه تجمع کرده و منتظر رسیدن پیکر مطهر شهید بودند.

,

*امداد غیبی برای تحویل پیکر مطهر شهید به خانواده

, *امداد غیبی برای تحویل پیکر مطهر شهید به خانواده, *امداد غیبی برای تحویل پیکر مطهر شهید به خانواده,

من با موتور سیکلت راه افتادم در خیابان‌ها و به دنبال یک وانت چادردار می‌گشتم که در عین حال بشود به او اطمینان کنیم که راننده ما را لو ندهد و بتوانیم با آن جنازه شهید را به محل مورد نظر انتقال دهیم. شرایط خیلی سختی بود و طبیعتاً هم وانت‌های معمولی زیر بار این کار نمی‌رفتند چرا که اگر توسط ساواک دستگیر می‌شدند عاقبت بدی در انتظارشان بود.

,

به خیابان احمدآباد رفتم، سپس خیابان ولی عصر، خیابان بزرگمهر، خیابان جی و خیابان سروش را نیز جستجو کردم و از آن جا وارد خیابان صغیر شدم و به سمت چهار راه عسکریه حرکت می‌کردم و همه تمرکزم روی پیدا کردن وانت چادردار بود. یک لحظه درون کوچه‌ای را نگاه کردم و در دویست متری داخل کوچه چشمم افتاد به یک وانت چادردار.

,

برگشتم و وارد کوچه شدم و خیلی خوشحال و امیدوار رفتم که ببینم آیا می‌شود از این راننده درخواست کنیم کمکمان کند تا رسیدم به وانت دیدم راننده آن یکی از رفقای قدیمی و مذهبی ما بود و نشسته بود داخل وانت و قصد حرکت داشت. متوجه شدم راننده یکی از رفقای قدیمی و کاملاً مورد اعتماد ما و از بچه‌های مبارز به نام حاج عباس آگهی بود.

,

احوال پرسی کردم و گفتم کجا می روی گفت در خانه نشسته بودم حوصله‌ام سر رفته بود گفتم بیرون بیایم دوری بزنم. آن جا احساس کردم خداوند ملکی را مأمور کرده است تا به من کمک کند تا بتوانم این مأموریت را با موفقیت به سرانجام برسانم. خداوند به ذهن این دوست ما که صاحب یک وانت چادردار بود، انداخته بود که از خانه خارج شود و من را هم به سمت خیابان هدایت کرد و در کوچه‌ای که ماشین بود نگاهم را برگرداند در حالی که در طول مسیر توجه ام به خیابان بود و اصلاً داخل کوچه‌ها را نگاه نمی‌کردم و در نهایت یک رفیق کاملاً مورد اعتماد را سر راهم قرار داد. داستان را برای وی شرح دادم و گفتم در به در به دنبال یک وانت می‌گردم که پیکر شهید را تا منزلشان انتقال دهیم. پذیرفت و دنبال من به راه افتاد.

,

حدود ساعت 10 صبح شده بود. وانت را بردم تا خانه‌ای که پیکر شهید را در آن جا مخفی کرده بودیم، از درب ماشین‌رو به سختی انتهای وانت را داخل خانه کردیم و جنازه خونی را که دیگر پلاستیک پیچ کرده بودیم با کمک صاحب خانه داخل وانت گذاشتیم و چادر وانت را کشیدیم.

,

قرار شد من با موتور جلو بروم و وانت در فاصله دویست متری به دنبال من حرکت کند. با توجه به جوّ امنیتی شهر باید از کوچه‌هایی می‌رفتیم که به چهارراه‌ها و میادین اصلی برخورد نکنیم و طوری کوچه‌ها را انتخاب کنیم که انتهای کوچه وقتی به خیابان رسیدیم بلافاصله کوچه‌ای دیگر در سمت دیگر خیابان باشد که وارد آن شویم و آن کوچه هم همین طور باشد و منتهی به چهار راه و مراکزی که نیروهای رژیم مستقر بودند نشود.

,

 

,

*تحویل شهید به جمعیت و آغاز تظاهرات و نهضت پنج رمضان

, *تحویل شهید به جمعیت و آغاز تظاهرات و نهضت پنج رمضان, *تحویل شهید به جمعیت و آغاز تظاهرات و نهضت پنج رمضان,

به لطف الهی بعد از پیچ و خم‌های زیاد جنازه را رساندیم به منزل شهید که در خیابان ابن سینا و کوچه مسجد پاگلدسته در نزدیکی حسینیه بنی فاطمه قرار داشت. تا رسیدیم ابتدای کوچه، مردم که ما را می‌شناختند و می‌دانستند جنازه دست ما است و قرار است آن را تحویل خانواده‌اش بدهیم، وقتی ما را دیدند خوشحال شدند و به استقبالمان آمدند. از ابتدای کوچه تا مسجد حدود سیصد متر فاصله بود که مملوء شده بود از جمعیتی که انتظار رسیدن جنازه شهید را می‌کشیدند. به سختی در میان جمعیت وانت را رساندیم به مسجد و جنازه را تحویل خانواده ایشان دادیم بردیم.

,

تحویل پیکر مطهر این شهید مظلوم، آغاز حرکت بزرگ علیه رژیم شد و حماسه بزرگی را رقم زد. جنازه داخل مسجد بود و جمعیت تا لب خیابان ابن سیما جمع شده بود و شور و خشم خاصی علیه رژیم ستمگر شاه در بین جمعیت پیدا شده بود.

,

عوامل رژیم مطلع شده بودند جنازه رسیده به دست مردم لذا از سمت میدان شهدا ارتش و ساواک به سمت جمعیت حرکت کرد اما قبل از هر اقدامی جمعیت دور خودروها را حلقه زدند و سرنشینان آن را پیاده کردند و یک ریو و یک ماشین آتش نشانی را به آتش کشیدند و تظاهرات به خیابان‌های اطراف کشیده شد و آن روز آشوب سنگینی علیه رژیم درست شد که تا شب ادامه داشت و شب، عوامل رژیم با نیروی بسیاری آمدند و با تیراندازی‌های زیاد و اعلام حکومت نظامی در اصفهان و 11 شهر بزرگ دیگر کشور، قائله را خواباندند.

,

مقدر الهی این بود که پیکر این شهیدی که خانواده وی را می‌شناختم آن شبی که من درمانگاه عسکریه شیفت داشتم به درمانگاه منتقل شود و کمک کند تا بتوانم آن را به دست خانواده‌اش برسانم و نهضت پنج رمضان را که تنور اعتراضات علیه رژیم را شعله‌ور کرد و این شعله‌ها نخوابید تا در نهایت منجر به سقوط رژیم شاهنشاهی شد را رقم بزند.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه