آزادسازی خرمشهر هر خاطره میدانی داشته باشد، روایتهای ناب و آثار هنری پیرامون آن حادثه عظیم بازهم بوی تازگی میدهد. اشعار استاد عابد در وصف خرمشهر با روایت رزمنده نوحهخوان و به قلم مهدی نعلبندی یکی از آنهاست.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، مهدی نعلبندی، فعال فرهنگی و رسانهای بمناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر روایت نابی از سه خرداد ۶۱ و گفتوشنود حاج مقصود پوررادی و استاد عابد به تحریر درآورد. این خاطره از کتاب "حنجره عاشق" خاطرات نوحهخوانِ رزمنده به قلم مهدی نعلبندی، اقتباس شده است.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج,شاید گفتن این خاطره در اینجا مثل خواندن تخلص شعر قبل از مطلع غزل باشد اما چون صحبت از استاد عابد است مینویسم.
,هنوز مرحله آخر عملیات بیتالمقدس شروع نشده بود و من آمده بودم مرخصی تبریز. خدمت استاد رسیدم. استاد در خانه نشسته بود و دستش را به سکوی پنجره اتاق تکیه داده بود.
,
هنوز به خاطر همان قضیه جبهه از من دلگیر بود. دیدم کاغذی در دست دارد. چای آوردند و نوشیدیم. برای اینکه سر صحبت را باز کنم گفتم:
– ائله بیر بیرزاد یازیبسیز؟!
فرمود: – بلی! سیز بیزی آپارمادیز، خرمشهر تیکیلدی گوزمون قاباغینا!
و ادامه داد:
– این چند روز خیالم همهاش پر میکشد به خرمشهر. کاری از دستم بر نمیآمد. چند سطری خط خطی کردم و به رزمندگان عرض ارادت.
من ندیدم به سرودههایش شعر بگوید. همیشه تواضع میکرد.
گفتم: اوخویون بیزده بهرهمند اولاخ!
و شروع کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
شقایق است سراسر دیار خرمشهر
به خون شکفته مگر لالهزار خرمشهر
هنوز خرمشهر آزاد نشده بود:
بسی نماند که گردد اذان فتح بلند
زبام مسجد خونین نگار خرمشهر
چرا که فتح نگردد به دست جندالله
که هست مهدی دین تکسوار خرمشهر
یکی در روز بعدش بود که من و استاد و آقازادهاش سعید میرفتیم مسجد حاج احمد تبریز. بین راه خبر دار شدیم که خرمشهر آزاد شده. ولولهای بود در خیابانها. چراغ همه ماشینها و موتوریها روشن بود و همه بوق میزدند. برگشتیم خانه استاد که من اجازه خواستم بروم منزل. فرمودند که میخواهند با من بیایند. آمدند و رفتند خانه یکی از اقوامشان. من هم رفتم خانه. خبر ساعت هشت که از تلویزیون پخش شد صحنههایی از اذان مسجد جامع خرمشهر را نشان داد. آن یک بیت آمد جلوی چشمانم و گریستم:
,
بسی نمانده که گردد اذان فتح بلند
ز بام مسجد خونین نگار خرمشهر
فردایش زنگ زدم خدمت استاد:
– آقا تبریک دئییرم اذانی ائشیتدیز؟!
فرمود: – بله! لطف خدا بود. من دستم خالی است. فکر خرمشهر چنان غرقم کرده بود که چند بیتی خط خطی کردم. خدا قبول کند!
,,
انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه