مبحث کودکان کار موضوع نسبتا پیچیده ای است و عوامل گوناگونی در آن از جمله ساختار خانواده، فقر، اعتیاد والدین، تغییرات و تحولات اقتصادی به صورت کاملا ناگهانی همچون جنگ و مهاجرت اجباری می تواند در این پدیده اجتماعی اثرگذار باشد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از شیرازه، پرداختن به برخی مباحث و موضوعات آنقدر تکراری است که خواندن آنها شاید ازحوصله مخاطب خارج باشد،اما به همان اندازه، دیدن،شنیدن و انتشارشان مهم و ضروری است و قطعا ضرورتی به اهمیت نجات جان یک انسان و سرنوشت یک جامعه دارد. سرنوشتی که اگر ازابتدا درست پایه گذاری نشود می تواند تبعات و خطرات و آسیب های بسیاری را در آینده به همراه داشته باشد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, , شیرازه،, شیرازه،, پرداختن به برخی مباحث و موضوعات آنقدر تکراری است که خواندن آنها شاید ازحوصله مخاطب خارج باشد،اما به همان اندازه، دیدن،شنیدن و انتشارشان مهم و ضروری است و قطعا ضرورتی به اهمیت نجات جان یک انسان و سرنوشت یک جامعه دارد. سرنوشتی که اگر ازابتدا درست پایه گذاری نشود می تواند تبعات و خطرات و آسیب های بسیاری را در آینده به همراه داشته باشد.,
یکی از این مباحث توجه به کودکانی است که به اجبار کودکان کار نام گرفته اند وقربانیان بی چون و چرای فقر مالی و فقر فرهنگی هستند.
چرا که به گفته مدیر کل بهزیستی فارس درآمد کودکان در خیابان بدون زحمت، هنگفت و خارج از رویه است به همین خاطر خانواده ها حمایت معقول بهزیستی را قبول نمی کنند و هنوز این فرهنگ دربین جامعه نهادینه نشده که کمک به کودکان کار کمک به گسترش تکدی گری و بدون زحمت کسب درآمد کردن است.
مبحث کودکان کار موضوع نسبتا پیچیده ای است و عوامل گوناگونی در آن از جمله ساختار خانواده، فقر، اعتیاد والدین، تغییرات و تحولات اقتصادی به صورت کاملا ناگهانی همچون جنگ و مهاجرت اجباری می تواند در این پدیده اجتماعی اثرگذار باشد.
این کودکان چشم هایشان راز تلخی خیره کننده ای دارد، مدت هاست کوله بار غم را بغل کرده و در حسرت بازی های کودکانه، کارهای سنگین و مردانه انجام می دهند.
انگار رویای شیرین کودکی را باید همیشه در ذهن خود بپرورند مگر آنها چه می خواستند از زندگی که اینگونه باید در پیاده رو و خیابان های شهر بست نشین شوند تا شاید رهگذری از روی ترحم به آنان لبخندی تلخ بزند و از او کالایی بخرد؟
کودکان همانهایی هستند که بودنشان طعم شیرین زندگی است و نبودنشان تکرار روزهای کسالت بار، همان موجود معصومی که با آمدنش زندگی والدین را شادتر میکند، اما آیا آمدن و بودن همه این کودکان شادی و خوشی را به همراه خواهد داشت و یا برای همه آنها کسی با اشتیاق منتظر ورود شان است تا وجودشان را لبریز از مهربانی و دستانشان را سرشار از لذت های کودکانه کند؟
برای مراسم تدفین یکی از بستگان به یکی از شهرستان های مجاور رفته بودیم، مراسم که تمام شد چند متر آن طرف تر کودکی رادیدم که به همراه پیرمردی مشغول کندن قبر برای میت دیگری است. هنوزآنقدر قامتش رشد نکرده بود که در قبر که ایستاده بود تمام صورتش مشخص باشد وفقط پیشانی و دو چشمش نمایان بود.
ازپشت چهره خاک آلوده و موهای ژولیده اش چهره زیبا و چشم های معصومش داد میزد که به اجبار مشغول این کار است.
چند قدم جلو رفتم و نگاهی به داخل قبر انداختم، کارش تمام شده بود و منتظر پیرمرد بود تا دستش را بگیرد و از قبر خارجش کند، به او کمک کردیم تا بیرون بیاید، لیوان آبی به دستش دادم و خواستم که زیر سایه یکی از درختان قبرستان بنشینیمو کمی صحبت کنیم.
نگاه مضطربی به پیرمرد انداخت و با چشمان گود افتاده اش از او اجازه گرفت، پیرمرد هم به نشانه تایید سری تکان داد به امید اینکه شاید میخواهم به او انعامی بدهم.
لیوان آب را یک جرعه سرکشیدو گفت: با من کاری دارید خانم؟ از فرصت استفاده کردم وبلافاصله گفتم چند ساله ای؟ نگاه متعجبی به من انداخت و گفت،ده سال.
بیشتر از قبل ناراحت و به هم ریخته شدم. آخر چطور میشود پسرکی ده ساله را به کار چنین سختی مجبور کنند؟مگر او کس و کاری ندارد؟
سوالات ذهنم را پشت سر هم از او پرسیدم و او نیز آهی کشید وجواب داد: من و پدرم از وقتی کرونا آمده به این شهر آمده ایم برای کار، او در یک ساختمان مشغول کارگری است و من برای افرادی که سالم هستند و فوت کرده اند قبر می کنم چون دیگران می ترسند به قبرها نزدیک شوند.هر چند قبرهای کرونایی ها چند صد متر آن طرف تر است.
, ,
یکی از این مباحث توجه به کودکانی است که به اجبار کودکان کار نام گرفته اند وقربانیان بی چون و چرای فقر مالی و فقر فرهنگی هستند.
چرا که به گفته مدیر کل بهزیستی فارس درآمد کودکان در خیابان بدون زحمت، هنگفت و خارج از رویه است به همین خاطر خانواده ها حمایت معقول بهزیستی را قبول نمی کنند و هنوز این فرهنگ دربین جامعه نهادینه نشده که کمک به کودکان کار کمک به گسترش تکدی گری و بدون زحمت کسب درآمد کردن است.
مبحث کودکان کار موضوع نسبتا پیچیده ای است و عوامل گوناگونی در آن از جمله ساختار خانواده، فقر، اعتیاد والدین، تغییرات و تحولات اقتصادی به صورت کاملا ناگهانی همچون جنگ و مهاجرت اجباری می تواند در این پدیده اجتماعی اثرگذار باشد.
این کودکان چشم هایشان راز تلخی خیره کننده ای دارد، مدت هاست کوله بار غم را بغل کرده و در حسرت بازی های کودکانه، کارهای سنگین و مردانه انجام می دهند.
انگار رویای شیرین کودکی را باید همیشه در ذهن خود بپرورند مگر آنها چه می خواستند از زندگی که اینگونه باید در پیاده رو و خیابان های شهر بست نشین شوند تا شاید رهگذری از روی ترحم به آنان لبخندی تلخ بزند و از او کالایی بخرد؟
کودکان همانهایی هستند که بودنشان طعم شیرین زندگی است و نبودنشان تکرار روزهای کسالت بار، همان موجود معصومی که با آمدنش زندگی والدین را شادتر میکند، اما آیا آمدن و بودن همه این کودکان شادی و خوشی را به همراه خواهد داشت و یا برای همه آنها کسی با اشتیاق منتظر ورود شان است تا وجودشان را لبریز از مهربانی و دستانشان را سرشار از لذت های کودکانه کند؟
برای مراسم تدفین یکی از بستگان به یکی از شهرستان های مجاور رفته بودیم، مراسم که تمام شد چند متر آن طرف تر کودکی رادیدم که به همراه پیرمردی مشغول کندن قبر برای میت دیگری است. هنوزآنقدر قامتش رشد نکرده بود که در قبر که ایستاده بود تمام صورتش مشخص باشد وفقط پیشانی و دو چشمش نمایان بود.
ازپشت چهره خاک آلوده و موهای ژولیده اش چهره زیبا و چشم های معصومش داد میزد که به اجبار مشغول این کار است.
چند قدم جلو رفتم و نگاهی به داخل قبر انداختم، کارش تمام شده بود و منتظر پیرمرد بود تا دستش را بگیرد و از قبر خارجش کند، به او کمک کردیم تا بیرون بیاید، لیوان آبی به دستش دادم و خواستم که زیر سایه یکی از درختان قبرستان بنشینیمو کمی صحبت کنیم.
نگاه مضطربی به پیرمرد انداخت و با چشمان گود افتاده اش از او اجازه گرفت، پیرمرد هم به نشانه تایید سری تکان داد به امید اینکه شاید میخواهم به او انعامی بدهم.
لیوان آب را یک جرعه سرکشیدو گفت: با من کاری دارید خانم؟ از فرصت استفاده کردم وبلافاصله گفتم چند ساله ای؟ نگاه متعجبی به من انداخت و گفت،ده سال.
بیشتر از قبل ناراحت و به هم ریخته شدم. آخر چطور میشود پسرکی ده ساله را به کار چنین سختی مجبور کنند؟مگر او کس و کاری ندارد؟
سوالات ذهنم را پشت سر هم از او پرسیدم و او نیز آهی کشید وجواب داد: من و پدرم از وقتی کرونا آمده به این شهر آمده ایم برای کار، او در یک ساختمان مشغول کارگری است و من برای افرادی که سالم هستند و فوت کرده اند قبر می کنم چون دیگران می ترسند به قبرها نزدیک شوند.هر چند قبرهای کرونایی ها چند صد متر آن طرف تر است.
]
ارسال دیدگاه