اخبار داغ

هفته دفاع مقدس در نگاه شاعران استان البرز

هفته دفاع مقدس در نگاه شاعران استان البرز
در هفته دفاع مقدس، گلچینی از اشعار شاعران البرزی که به مناسبت این ایام سروده شده را برای علاقمندان منتشر نمودیم.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از "تیتریک"؛ در هفته دفاع مقدس، گلچینی از اشعار شاعران البرزی که به مناسبت این ایام سروده شده را برای علاقمندان منتشر نمودیم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, تیتریک,
محمد رسولی 
 
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
 
باغ در عطر آفرینی یاس هم دارد،ندارد؟
 
ساقه های نازک احساس ما در مزرع دل
 
داغِ دیرینی ز زخمِ داس هم دارد،ندارد؟
 
اهلِ دل را تا علم بر قلّه ی عالم نشیند
 
کربلای عاشقی عباس هم دارد،ندارد؟
 
هشت تابستان شقایق پروری کرد امّتِ ما
 
حرمتِ خون شهیدان پاس هم دارد ،ندارد؟
 
ای جماعت با شما می خواهم از مردم بگویم
 
گردنِ ما دِینِ حق النّاس هم دارد،ندارد؟
 
گفت بر جانبازی ما خرده می گیرند،گفتم
 
سفره ی عالم نمک نشناس هم دارد،ندارد؟
 
کاش ما را هم دلی بود و به دریا می زدیم،آه
 
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
 
اباذر خدابین
 
کیست این عاشق که هر دَم نامِ دلبر می برد
 
سر به کف بنهاده و هوش از دل و سر می برد
 
کیست این عارف که در اعماقِ دلها ریشه کرد
 
سادگی آزادگی مِهر و وفا را پیشه کرد
 
عشق و ایثار و وفا را شمعِ بزمِ محفل است
 
گُردِ میدانِ نبرد و عاشقی دریا دل است
 
در رهِ حق او قدم بر هر دو عالم می زند
 
بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم می زند)
 
ای قلم دل می بری؟این محرمِ اسرار کیست؟
 
محوِ عشقِ دلبر و محبوب هشت و چهار کیست؟
 
چشمه ای از چشمِ دل را باز کن ای راز دار
 
نامِ این دلداده را بر گوشِ دل آواز دار
 
گفت شاهد ! ای قلم لب وا مکن
 
من فنا در باقی ام غوغا مکن
 
قصه ی اسرارِ ما از چاه پرس
 
رازِ ما را نیمه شب از ماه پرس
 
چاه می داند که ما اهلِ دلیم
 
بهرِ وصلِ یار ما خود حایلیم
 
نخل پُر بارِ تواضع در ادب ممتاز بود
 
اسوه ی خُلقِ نکو با عاشقان دمساز بود
 
بود در لوحِ دلش نقشِ مدالِ افتخار
 
لا فَتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
 
ای قلم دیگر مگو خود یافتم اسرار را
 
یافتم با چشمِ دل اسرارِ هشت و چهار را
 
هر که در بحرِ کریمان گوهرِ اخلاص شد
 
آبروی قطره و دُرّ و یَم و غواص شد
 
سعید بیابانکی
 
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
 
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
 
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
 
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
 
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
 
منم این سردی خاکستر باقی مانده
 
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
 
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
 
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
 
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
 
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
 
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
 
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
 
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
 
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
 
با توام ای یل نام آور باقی مانده

بهروز قاسمی

خونین شهر، ای شهر خون

ای سرزمین دلیرمردان

ای یادواره نیکان و جان برکفان

به سویت می آیم

با قلبی پر امید، با عزمی راسخ

با اراده ای پولادین

به سویت می آیم

ای خرم زمین، خونین شهر

ای زادگاه برومندان،ای جایگاه فداکاران

 به سویت می آیم

آنگاه که خاک مقدست

از خون جوانان سرخ می شود

آنگاه که رودهای خروشانت

از خون بسیچیان سرخ می شود

 به سویت می آیم

چرا که نمی توانم تحمل کنم

تو در اسارت و بند

به زیر چکمه های اشغالگران بدفطرت

سرزمینت له می شود

درختانت سوزانده

خانه هایت ویران

می خروشم و می تازم

به دشمنان تو

اشغالگران تو

و به سویت می آیم

آنگاه که همه چیز سرخ است از خون

به سویت می آیم

من نخواهم گذاشت

تو در اسارت بمانی

من نخواهم گذاشت

که نام پاک تو، محو شوداز تاریخ ایران

من مسلمانم

مسلمانی آزاده، پیرو قرآن محمد

و تو سرزمین من، سرزمین مسلمانان

سرزمین آزادگان، سرزمین شیعیان

سرزمین عاشقان، عاشقان حسین

عاشقان مهدی، عاشقان علی

عاشقان زهرا،عاشقان محمد

خرمشهر، ای شهر خونین

هرگز، هرگز، هرگز

ترا تنها نخواهم گذاشت

 با رزمندگان دلاور

 بسیجیان جان برکف

 به سویت می آیم

آنگاه که اراده ها استوار گردند چون کوه

 به سویت می آیم

آنگاه که عشق یوسف زهرا

بنشیند در دل

به سویت می آیم

مگر می شود

 تو در اشغال و من خاموش

مگر می شود

تو در اسارت و بند و من بی خروش

هرگز، هرگز، هرگز

خرمشهر ای شهر خون

آزادت می کنم، آزادت می کنم

سیف الدین حسین زاده

از همت خونهای شهیدان به هم آمد

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه

لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد

شب را سر سودای حکومت به زمین بود

بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد

موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد

دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد

آبستن شب بود جهنم زده ابلیس

از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد

برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران

ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد

بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست

این دسته گل پرپر ما از حرم آمد

مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک

شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد

پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

 
انتهای پیام/
 
,
محمد رسولی 
 
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
 
باغ در عطر آفرینی یاس هم دارد،ندارد؟
 
ساقه های نازک احساس ما در مزرع دل
 
داغِ دیرینی ز زخمِ داس هم دارد،ندارد؟
 
اهلِ دل را تا علم بر قلّه ی عالم نشیند
 
کربلای عاشقی عباس هم دارد،ندارد؟
 
هشت تابستان شقایق پروری کرد امّتِ ما
 
حرمتِ خون شهیدان پاس هم دارد ،ندارد؟
 
ای جماعت با شما می خواهم از مردم بگویم
 
گردنِ ما دِینِ حق النّاس هم دارد،ندارد؟
 
گفت بر جانبازی ما خرده می گیرند،گفتم
 
سفره ی عالم نمک نشناس هم دارد،ندارد؟
 
کاش ما را هم دلی بود و به دریا می زدیم،آه
 
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
 
اباذر خدابین
 
کیست این عاشق که هر دَم نامِ دلبر می برد
 
سر به کف بنهاده و هوش از دل و سر می برد
 
کیست این عارف که در اعماقِ دلها ریشه کرد
 
سادگی آزادگی مِهر و وفا را پیشه کرد
 
عشق و ایثار و وفا را شمعِ بزمِ محفل است
 
گُردِ میدانِ نبرد و عاشقی دریا دل است
 
در رهِ حق او قدم بر هر دو عالم می زند
 
بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم می زند)
 
ای قلم دل می بری؟این محرمِ اسرار کیست؟
 
محوِ عشقِ دلبر و محبوب هشت و چهار کیست؟
 
چشمه ای از چشمِ دل را باز کن ای راز دار
 
نامِ این دلداده را بر گوشِ دل آواز دار
 
گفت شاهد ! ای قلم لب وا مکن
 
من فنا در باقی ام غوغا مکن
 
قصه ی اسرارِ ما از چاه پرس
 
رازِ ما را نیمه شب از ماه پرس
 
چاه می داند که ما اهلِ دلیم
 
بهرِ وصلِ یار ما خود حایلیم
 
نخل پُر بارِ تواضع در ادب ممتاز بود
 
اسوه ی خُلقِ نکو با عاشقان دمساز بود
 
بود در لوحِ دلش نقشِ مدالِ افتخار
 
لا فَتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
 
ای قلم دیگر مگو خود یافتم اسرار را
 
یافتم با چشمِ دل اسرارِ هشت و چهار را
 
هر که در بحرِ کریمان گوهرِ اخلاص شد
 
آبروی قطره و دُرّ و یَم و غواص شد
 
سعید بیابانکی
 
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
 
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
 
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
 
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
 
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
 
منم این سردی خاکستر باقی مانده
 
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
 
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
 
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
 
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
 
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
 
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
 
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
 
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
 
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
 
با توام ای یل نام آور باقی مانده

بهروز قاسمی

خونین شهر، ای شهر خون

ای سرزمین دلیرمردان

ای یادواره نیکان و جان برکفان

به سویت می آیم

با قلبی پر امید، با عزمی راسخ

با اراده ای پولادین

به سویت می آیم

ای خرم زمین، خونین شهر

ای زادگاه برومندان،ای جایگاه فداکاران

 به سویت می آیم

آنگاه که خاک مقدست

از خون جوانان سرخ می شود

آنگاه که رودهای خروشانت

از خون بسیچیان سرخ می شود

 به سویت می آیم

چرا که نمی توانم تحمل کنم

تو در اسارت و بند

به زیر چکمه های اشغالگران بدفطرت

سرزمینت له می شود

درختانت سوزانده

خانه هایت ویران

می خروشم و می تازم

به دشمنان تو

اشغالگران تو

و به سویت می آیم

آنگاه که همه چیز سرخ است از خون

به سویت می آیم

من نخواهم گذاشت

تو در اسارت بمانی

من نخواهم گذاشت

که نام پاک تو، محو شوداز تاریخ ایران

من مسلمانم

مسلمانی آزاده، پیرو قرآن محمد

و تو سرزمین من، سرزمین مسلمانان

سرزمین آزادگان، سرزمین شیعیان

سرزمین عاشقان، عاشقان حسین

عاشقان مهدی، عاشقان علی

عاشقان زهرا،عاشقان محمد

خرمشهر، ای شهر خونین

هرگز، هرگز، هرگز

ترا تنها نخواهم گذاشت

 با رزمندگان دلاور

 بسیجیان جان برکف

 به سویت می آیم

آنگاه که اراده ها استوار گردند چون کوه

 به سویت می آیم

آنگاه که عشق یوسف زهرا

بنشیند در دل

به سویت می آیم

مگر می شود

 تو در اشغال و من خاموش

مگر می شود

تو در اسارت و بند و من بی خروش

هرگز، هرگز، هرگز

خرمشهر ای شهر خون

آزادت می کنم، آزادت می کنم

سیف الدین حسین زاده

از همت خونهای شهیدان به هم آمد

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه

لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد

شب را سر سودای حکومت به زمین بود

بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد

موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد

دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد

آبستن شب بود جهنم زده ابلیس

از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد

برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران

ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد

بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست

این دسته گل پرپر ما از حرم آمد

مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک

شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد

پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

 
انتهای پیام/
 
,
محمد رسولی 
, محمد رسولی ,
 
,
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
 
باغ در عطر آفرینی یاس هم دارد،ندارد؟
 
ساقه های نازک احساس ما در مزرع دل
 
داغِ دیرینی ز زخمِ داس هم دارد،ندارد؟
 
اهلِ دل را تا علم بر قلّه ی عالم نشیند
 
کربلای عاشقی عباس هم دارد،ندارد؟
 
هشت تابستان شقایق پروری کرد امّتِ ما
 
حرمتِ خون شهیدان پاس هم دارد ،ندارد؟
 
ای جماعت با شما می خواهم از مردم بگویم
 
گردنِ ما دِینِ حق النّاس هم دارد،ندارد؟
 
گفت بر جانبازی ما خرده می گیرند،گفتم
 
سفره ی عالم نمک نشناس هم دارد،ندارد؟
 
کاش ما را هم دلی بود و به دریا می زدیم،آه
 
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
,
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
,
 
,
باغ در عطر آفرینی یاس هم دارد،ندارد؟
,
 
,
ساقه های نازک احساس ما در مزرع دل
,
 
,
داغِ دیرینی ز زخمِ داس هم دارد،ندارد؟
,
 
,
اهلِ دل را تا علم بر قلّه ی عالم نشیند
,
 
,
کربلای عاشقی عباس هم دارد،ندارد؟
,
 
,
هشت تابستان شقایق پروری کرد امّتِ ما
,
 
,
حرمتِ خون شهیدان پاس هم دارد ،ندارد؟
,
 
,
ای جماعت با شما می خواهم از مردم بگویم
,
 
,
گردنِ ما دِینِ حق النّاس هم دارد،ندارد؟
,
 
,
گفت بر جانبازی ما خرده می گیرند،گفتم
,
 
,
سفره ی عالم نمک نشناس هم دارد،ندارد؟
,
 
,
کاش ما را هم دلی بود و به دریا می زدیم،آه
,
 
,
عشق اگر باشد بشر احساس هم دارد ،ندارد؟
,
 
,
اباذر خدابین
, اباذر خدابین,
 
,
کیست این عاشق که هر دَم نامِ دلبر می برد
 
سر به کف بنهاده و هوش از دل و سر می برد
 
کیست این عارف که در اعماقِ دلها ریشه کرد
 
سادگی آزادگی مِهر و وفا را پیشه کرد
 
عشق و ایثار و وفا را شمعِ بزمِ محفل است
 
گُردِ میدانِ نبرد و عاشقی دریا دل است
 
در رهِ حق او قدم بر هر دو عالم می زند
 
بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم می زند)
 
ای قلم دل می بری؟این محرمِ اسرار کیست؟
 
محوِ عشقِ دلبر و محبوب هشت و چهار کیست؟
 
چشمه ای از چشمِ دل را باز کن ای راز دار
 
نامِ این دلداده را بر گوشِ دل آواز دار
 
گفت شاهد ! ای قلم لب وا مکن
 
من فنا در باقی ام غوغا مکن
 
قصه ی اسرارِ ما از چاه پرس
 
رازِ ما را نیمه شب از ماه پرس
 
چاه می داند که ما اهلِ دلیم
 
بهرِ وصلِ یار ما خود حایلیم
 
نخل پُر بارِ تواضع در ادب ممتاز بود
 
اسوه ی خُلقِ نکو با عاشقان دمساز بود
 
بود در لوحِ دلش نقشِ مدالِ افتخار
 
لا فَتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
 
ای قلم دیگر مگو خود یافتم اسرار را
 
یافتم با چشمِ دل اسرارِ هشت و چهار را
 
هر که در بحرِ کریمان گوهرِ اخلاص شد
 
آبروی قطره و دُرّ و یَم و غواص شد
 
سعید بیابانکی
 
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
 
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
 
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
 
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
 
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
 
منم این سردی خاکستر باقی مانده
 
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
 
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
 
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
 
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
 
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
 
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
 
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
 
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
 
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
 
با توام ای یل نام آور باقی مانده

بهروز قاسمی

خونین شهر، ای شهر خون

ای سرزمین دلیرمردان

ای یادواره نیکان و جان برکفان

به سویت می آیم

با قلبی پر امید، با عزمی راسخ

با اراده ای پولادین

به سویت می آیم

ای خرم زمین، خونین شهر

ای زادگاه برومندان،ای جایگاه فداکاران

 به سویت می آیم

آنگاه که خاک مقدست

از خون جوانان سرخ می شود

آنگاه که رودهای خروشانت

از خون بسیچیان سرخ می شود

 به سویت می آیم

چرا که نمی توانم تحمل کنم

تو در اسارت و بند

به زیر چکمه های اشغالگران بدفطرت

سرزمینت له می شود

درختانت سوزانده

خانه هایت ویران

می خروشم و می تازم

به دشمنان تو

اشغالگران تو

و به سویت می آیم

آنگاه که همه چیز سرخ است از خون

به سویت می آیم

من نخواهم گذاشت

تو در اسارت بمانی

من نخواهم گذاشت

که نام پاک تو، محو شوداز تاریخ ایران

من مسلمانم

مسلمانی آزاده، پیرو قرآن محمد

و تو سرزمین من، سرزمین مسلمانان

سرزمین آزادگان، سرزمین شیعیان

سرزمین عاشقان، عاشقان حسین

عاشقان مهدی، عاشقان علی

عاشقان زهرا،عاشقان محمد

خرمشهر، ای شهر خونین

هرگز، هرگز، هرگز

ترا تنها نخواهم گذاشت

 با رزمندگان دلاور

 بسیجیان جان برکف

 به سویت می آیم

آنگاه که اراده ها استوار گردند چون کوه

 به سویت می آیم

آنگاه که عشق یوسف زهرا

بنشیند در دل

به سویت می آیم

مگر می شود

 تو در اشغال و من خاموش

مگر می شود

تو در اسارت و بند و من بی خروش

هرگز، هرگز، هرگز

خرمشهر ای شهر خون

آزادت می کنم، آزادت می کنم

سیف الدین حسین زاده

از همت خونهای شهیدان به هم آمد

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه

لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد

شب را سر سودای حکومت به زمین بود

بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد

موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد

دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد

آبستن شب بود جهنم زده ابلیس

از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد

برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران

ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد

بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست

این دسته گل پرپر ما از حرم آمد

مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک

شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد

پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

 
,
کیست این عاشق که هر دَم نامِ دلبر می برد
,
 
,
سر به کف بنهاده و هوش از دل و سر می برد
,
 
,
کیست این عارف که در اعماقِ دلها ریشه کرد
,
 
,
سادگی آزادگی مِهر و وفا را پیشه کرد
,
 
,
عشق و ایثار و وفا را شمعِ بزمِ محفل است
,
 
,
گُردِ میدانِ نبرد و عاشقی دریا دل است
,
 
,
در رهِ حق او قدم بر هر دو عالم می زند
,
 
,
بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم می زند)
,
 
,
ای قلم دل می بری؟این محرمِ اسرار کیست؟
,
 
,
محوِ عشقِ دلبر و محبوب هشت و چهار کیست؟
,
 
,
چشمه ای از چشمِ دل را باز کن ای راز دار
,
 
,
نامِ این دلداده را بر گوشِ دل آواز دار
,
 
,
گفت شاهد ! ای قلم لب وا مکن
,
 
,
من فنا در باقی ام غوغا مکن
,
 
,
قصه ی اسرارِ ما از چاه پرس
,
 
,
رازِ ما را نیمه شب از ماه پرس
,
 
,
چاه می داند که ما اهلِ دلیم
,
 
,
بهرِ وصلِ یار ما خود حایلیم
,
 
,
نخل پُر بارِ تواضع در ادب ممتاز بود
,
 
,
اسوه ی خُلقِ نکو با عاشقان دمساز بود
,
 
,
بود در لوحِ دلش نقشِ مدالِ افتخار
,
 
,
لا فَتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
,
 
,
ای قلم دیگر مگو خود یافتم اسرار را
,
 
,
یافتم با چشمِ دل اسرارِ هشت و چهار را
,
 
,
هر که در بحرِ کریمان گوهرِ اخلاص شد
,
 
,
آبروی قطره و دُرّ و یَم و غواص شد
,
 
,
سعید بیابانکی
, سعید بیابانکی,
 
,
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
 
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
 
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
 
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
 
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
 
منم این سردی خاکستر باقی مانده
 
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
 
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
 
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
 
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
 
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
 
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
 
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
 
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
 
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
 
با توام ای یل نام آور باقی مانده
,
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
,
 
,
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
,
 
,
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
,
 
,
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
,
 
,
توئی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
,
 
,
منم این سردی خاکستر باقی مانده
,
 
,
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
,
 
,
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
,
 
,
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
,
 
,
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
,
 
,
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
,
 
,
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
,
 
,
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
,
 
,
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
,
 
,
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
,
 
,
با توام ای یل نام آور باقی مانده
,

بهروز قاسمی

خونین شهر، ای شهر خون

ای سرزمین دلیرمردان

ای یادواره نیکان و جان برکفان

به سویت می آیم

با قلبی پر امید، با عزمی راسخ

با اراده ای پولادین

به سویت می آیم

ای خرم زمین، خونین شهر

ای زادگاه برومندان،ای جایگاه فداکاران

 به سویت می آیم

آنگاه که خاک مقدست

از خون جوانان سرخ می شود

آنگاه که رودهای خروشانت

از خون بسیچیان سرخ می شود

 به سویت می آیم

چرا که نمی توانم تحمل کنم

تو در اسارت و بند

به زیر چکمه های اشغالگران بدفطرت

سرزمینت له می شود

درختانت سوزانده

خانه هایت ویران

می خروشم و می تازم

به دشمنان تو

اشغالگران تو

و به سویت می آیم

آنگاه که همه چیز سرخ است از خون

به سویت می آیم

من نخواهم گذاشت

تو در اسارت بمانی

من نخواهم گذاشت

که نام پاک تو، محو شوداز تاریخ ایران

من مسلمانم

مسلمانی آزاده، پیرو قرآن محمد

و تو سرزمین من، سرزمین مسلمانان

سرزمین آزادگان، سرزمین شیعیان

سرزمین عاشقان، عاشقان حسین

عاشقان مهدی، عاشقان علی

عاشقان زهرا،عاشقان محمد

خرمشهر، ای شهر خونین

هرگز، هرگز، هرگز

ترا تنها نخواهم گذاشت

 با رزمندگان دلاور

 بسیجیان جان برکف

 به سویت می آیم

آنگاه که اراده ها استوار گردند چون کوه

 به سویت می آیم

آنگاه که عشق یوسف زهرا

بنشیند در دل

به سویت می آیم

مگر می شود

 تو در اشغال و من خاموش

مگر می شود

تو در اسارت و بند و من بی خروش

هرگز، هرگز، هرگز

خرمشهر ای شهر خون

آزادت می کنم، آزادت می کنم

سیف الدین حسین زاده

از همت خونهای شهیدان به هم آمد

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه

لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد

شب را سر سودای حکومت به زمین بود

بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد

موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد

دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد

آبستن شب بود جهنم زده ابلیس

از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد

برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران

ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد

بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست

این دسته گل پرپر ما از حرم آمد

مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک

شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد

پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

,

بهروز قاسمی

, بهروز قاسمی,

خونین شهر، ای شهر خون

,

ای سرزمین دلیرمردان

,

ای یادواره نیکان و جان برکفان

,

به سویت می آیم

,

با قلبی پر امید، با عزمی راسخ

,

با اراده ای پولادین

,

به سویت می آیم

,

ای خرم زمین، خونین شهر

,

ای زادگاه برومندان،ای جایگاه فداکاران

,

 به سویت می آیم

,

آنگاه که خاک مقدست

,

از خون جوانان سرخ می شود

,

آنگاه که رودهای خروشانت

,

از خون بسیچیان سرخ می شود

,

 به سویت می آیم

,

چرا که نمی توانم تحمل کنم

,

تو در اسارت و بند

,

به زیر چکمه های اشغالگران بدفطرت

,

سرزمینت له می شود

,

درختانت سوزانده

,

خانه هایت ویران

,

می خروشم و می تازم

,

به دشمنان تو

,

اشغالگران تو

,

و به سویت می آیم

,

آنگاه که همه چیز سرخ است از خون

,

به سویت می آیم

,

من نخواهم گذاشت

,

تو در اسارت بمانی

,

من نخواهم گذاشت

,

که نام پاک تو، محو شوداز تاریخ ایران

,

من مسلمانم

,

مسلمانی آزاده، پیرو قرآن محمد

,

و تو سرزمین من، سرزمین مسلمانان

,

سرزمین آزادگان، سرزمین شیعیان

,

سرزمین عاشقان، عاشقان حسین

,

عاشقان مهدی، عاشقان علی

,

عاشقان زهرا،عاشقان محمد

,

خرمشهر، ای شهر خونین

,

هرگز، هرگز، هرگز

,

ترا تنها نخواهم گذاشت

,

 با رزمندگان دلاور

,

 بسیجیان جان برکف

,

 به سویت می آیم

,

آنگاه که اراده ها استوار گردند چون کوه

,

 به سویت می آیم

,

آنگاه که عشق یوسف زهرا

,

بنشیند در دل

,

به سویت می آیم

,

مگر می شود

,

 تو در اشغال و من خاموش

,

مگر می شود

,

تو در اسارت و بند و من بی خروش

,

هرگز، هرگز، هرگز

,

خرمشهر ای شهر خون

,

آزادت می کنم، آزادت می کنم

,

سیف الدین حسین زاده

, سیف الدین حسین زاده,

از همت خونهای شهیدان به هم آمد

,

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

,

ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه

,

لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد

,

شب را سر سودای حکومت به زمین بود

,

بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد

,

موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد

,

دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد

,

آبستن شب بود جهنم زده ابلیس

,

از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد

,

برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران

,

ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد

,

بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست

,

این دسته گل پرپر ما از حرم آمد

,

مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک

,

شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد

,

پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت

,

آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد

,
 
,
انتهای پیام/
,
 
,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه