طنزنامه؛
مِهتی، اِسان و مَسوتی
مسعود: میگم اِسان! بیا از مِهتی مهدوی کیا کمک بگیریم، مِهتی بلده چیکار کنه؛ اون اسطوره فراره، حتماً یه راه فرار بلده.
[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از بلاغ، احسان و مسعود پس از گذشت چند روز از بازی در مقابل تیم اسرائیلی، روی نیمکت نشستهاند و در حالی که در صفحات مجازی گشت میزنند، با هم گفتوگو میکنند.
,
شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
بلاغ,
احسان: اِاِاِ مسوت اینترنتم قطع شد، خبر تازه چیه؟ کسی از ما حمایت نکرد؟
مسعود: اِسان! به جز ترانه و مهناز کسی حمایت نکرد، هنوز همون قبلیه.
احسان: مسوت! میگم بیا بگیم ما به حرف رئیسجمهور گوش کردیم، اون از بس قانونمدار و حقوقدانه، روی ما تأثیر گذاشته، نخواستیم قوانین باشگاه رو زیر پا بگذاریم.
مسعود: اِسان! چطوره یه ویدیو منتشر کنیم و توش بگیم جوگیر شدیم؛ بگیم میخواستیم تو بازی مشت محکمی بر دهان اسرائیلیها بزنیم اما متاسفانه نشد.
احسان: مسوتی! الان این کار جواب نمیده، رستمپور قبلاً مصاحبتو پخش کرد، آبروتو برده بیخیال شو.
مسعود: اِسان! پس بیا بگیم ما از این بازی درس مذاکره گرفتیم، باید بازی بُرد بُرد کرد.
احسان: مسوتی! اینجوری فوتبال رو سیاسیش میکنیم، ما نباید فوتبال رو سیاسی کنیم، نباید...
در این موقع مسعود حرف احسان را قطع میکند و میگوید: اِسان! اینترنتم قطع شده، حالا باید چیکار کنیم، دیگه از کسی خبر نداریم.
احسان: مسوتی! بیا خواستار رفع حصر بشیم، شاید نمایندههای لیست امید یه کاری برامون کردن، شاید علی مطهری کمکمون کرد!
مسعود: نه اِسان! این اِنده سیاسی بازیه، میگم تا اروپاییم بریم با موگرینی سلفی بگیریم، موگرینی تو ایران خیلی محبوب شده، اگر هم نشد میگیم تو همین اروپا بازم برامون قرارداد جور کنه!
احسان: نه مسوت! نمیشه! دیگه انقدر آدمفروش نشدیم که بریم با موگرینی عکس بندازیم، زار بزنیم؛ من وجدان دارم، تو ایران مسخرمون میکنن.
مسعود: میگم اِسان! بیا از مِهتی مهدوی کیا کمک بگیریم، مِهتی بلده چیکار کنه؛ اون اسطوره فراره، حتماً یه راه فرار بلده.
احسان: نه مسوتی! مِهتی خیلی وقته سیاسی شده، پارچه سبز بسته بود به دستش، یادته!
مسعود: نه اِسان! پارچه سبز مِهتی که به خاطر شفا گرفتنش بود، اون خیلی آدم معتقدیه، هدفش سیاسی نبود، اصلاً حرف درآوردن براش.
احسان: مسوتی! کاش از اول بهمون میگفتن پول و خونه بهمون میدن، ما نمیرفتیم بازی، مسوتی! من دیگه عقلم کار نمیکنه! اِ اینترنتم وصل شد، ببینیم تو ایران چه خبره!
مسعود: ببین از ترانه و مهناز خبر جدیدی نشده، میدونم که ترانه و مهناز خیلی با نفوذن و برامون یه کاری میکنن.
احسان: مسوت برامون هشتگ زدن، ایشالا گره از کارمون وا میشه، دلم روشنه.
مسعود: عه خدایا شکرت، اینترنت منم وصل شد، من که نذر میکنم.
در همین حال و احوال خورشید که حوصلهاش از دست این دو نفر سر رفته بود غروب کرد و همه جا تیره و تار شد.
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
انتهای پیام/
,
]
به اشتراک گذاری این مطلب!
ارسال دیدگاه