تصور کنید یکروز صبح، وقتی دارید آماده میشوید تا بروید پی کارتان، میز کامپیوترتان هم بلند شود و لباس بپوشد و همراهتان بیاید![
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، اصلا از این مدلها نبود که بگویم از اول با بقیه فرق میکرد و چنین و چنان بود! نه! یکی بود مثل بقیه، در ساکتترین حالت ممکن و در مردهترین حالت ممکن! چند جایش هم آسیب جدی دیده بود. با همین اوصاف، در صف انتظار بود که بخوریمش؛ چغندر را میگویم! دوستانش که یکبهیک و به انحاء گوناگون خورده شده بودند؛ این یکی هم لابد فکر میکرد عاقبتش به همانجا ختم شود اما خب، سرنوشت چیز دیگری برایش نوشته بود!
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, مرآت,یکروز دیدم مادرم چغندر را در آب گذاشته تا مثلا رقیبی برای سبزه عید فراهم کرده باشد! اوایل جدی نگرفتیم. مادر است دیگر؛ کسی که از مجموعه غذاهای باقیمانده هفته، کتلتِ برابر اصل درست میکند، حالا میخواهد از چغندر، سبزه عید بسازد! کشتی نساز ای نوح، باران نخواهد آمد!
,کنار ما در آب بود؛ باز هم در ساکتترین حالت ممکن و ظاهرا در مردهترین حالت ممکن! اما روزی دیگر دیدم که چغندر قصه ما به آفتاب سلام میکند! اصلا نفهمیدم کی جوانه زد، کی سبز شد، کی بزرگ شد! شده بود مصداق «من خفته بدم به ناز در کتم عدم، لطف تو به دست خویش بیدارم کرد!» منِ ندید پدید که تا بحال ندیده بودم اینگونه روییدنها را!
,هی رد میشدم و نگاهش میکردم و بیشتر تعجب میکردم! این موجود زنده همان موجود مرده چند روز قبلِ داخل یخچال است؟ این همه زندگی و سرسبزی را کجای این چغندر پنهان کرده بودند؟ ریشههایش را در عکس میبینید؟ پدرسوخته دلبری میکند! از شما چه پنهان، یک دل نه صد دل عاشق این برادرم، چغندر شدهام! هی فکر میکنم به مُردگیاش و حیرت میکنم. راستی اگر پایش را در آب نمیگذاشت، الان همان چغندر مرده قبل بود!
,از روزی که با این چغندر ملاقات کردهام، اصلا حس تازهای دارم! حالا ممکن است بخندید اما ماجرا برای من همانقدر دور از ذهن است که یکروز صبح، وقتی دارید آماده میشوید تا بروید پی کارتان، میز کامپیوترتان هم بلند شود و لباس بپوشد و همراهتان بیاید! یا مثلا وقتی نشستهاید به فوتبال دیدن، مبل دستش را دراز کند و تخمه تعارف کند و بین دو نیمه، تحلیلکی هم ارائه دهد! خب این چغندر به اندازه همان میز و همین مبل، مرده بود!
,و به خاطر همین زنده شدن است که از روزی که چغندر، سبزه عید ما شده، هروقت خسته از کنارش رد میشوم، انرژی میگیرم!
,دارم فکر میکنم، مرگ اساسا هرگز روی نمیدهد! هرچقدر هم که بمیرید، هرچقدر هم که چغندر باشید، باز چیزی در درونتان زنده میماند! پاهایتان را که در آب بگذارید، چغندروار جوانه میزنید! حالا مصداق این آب میتواند هرچیزی باشد؛ خودتان میدانید. درست در نقطه ناامیدی مطلق، ممکن است مثل این چغندر زندگی جدیدی را آغاز کنید؛ درست وقتی که تار عنکبوت خمودی و رخوت و مردگی و خستگی، وجودتان را فراگرفته!
,حالا هم بهار نزدیک است و هم امشب بالاخره شب آرزوهاست! آخرین پنجشنبه سال هم هست. چغندر دیگر به چه زبانی بگوید بیا جوانه بزن؟ و به چه زبانی بگوید که منم مصداق حول حالنا الی احسنالحال! تازه چغندر ما شعر هم میگوید!(نمیگویم بیایید نشانتان بدهم!) دیروز میگفت اگر خواستی زندگینامهام را بنویسی، این شعر را هم بنویس:
,بیا جوانه بزن مثل این چغندرها
,بهار باش به پاییز سرد آذرها
,تیوبلس شدهای خلق، گاز اگر بدهی
,به گوشهای منشین مثل چرخپنچرها!
,گهی ستبر نما ریشهها شبیه درخت
,گهی بزن پر و بالی، رها چو کفترها
,تو سهرهای و چکاوک، هزاره و سارنگ
,مباد گوش سپردن به سِحر عرعرها!
,هنوز هست امیدی به پاکی حضرات!
,فساد اگرچه بگیرد هلال احمرها
,تا کار به جای باریک نکشیده سخن را کوتاه کنم! به پنج نفر از مخاطبان مرآت که این شعر دست و پا شکسته را کامل کنند، جایزه ویژهای شامل یک چغندرِ زندهی شاعر اهدا میشود. دستبجنبانید شاعرها!
,پینوشت: تصویری که میبینید را برادرم از چغندر گرفته است! جوری ژست گرفته که انگار آلپاچینو روی فرش قرمز رفته است!
,محسن حسنزاده
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه