محمدرضا نجفی آزاده قزوینی گفت: در دوران سخت اسارت توسل به ائمه اطهار معجزه میکرد؛ چراکه به هنگام شکنجههای سخت عراقیها، تمام فکر و ذهن ما فقط به صحرای کربلا میرفت و به امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) متوسل میشدیم.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین؛ داشتن ایرانی آزاد و سربلند میسر نمیشد مگر با همت غیور مردانی که از آزادی و رفاه و حتی از جان خود برای دفاع از ارزشها و حفظ استقلال کشور گذشتند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, صبح قزوین,شهدا با بذل جانشان و جانبازان با تقدیم عضوی از وجودشان و اسرا با گذشت از آزادی و سالهای جوانیشان برای ایران اسلامی عزت آفریدند تا امروز اقتدار و سربلندی کشور را در جهان، به نظاره بنشینیم.
,محمدرضا نجفی یکی از بزرگمردانی است که در دوران جوانی و زمانی که ۲۳ سال سن داشت به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد و از سال ۶۲ تا ۶۹ به مدت ۷ سال دوران سخت اسارت را تحمل کرد.
,وی متولد سال 1339 و دارای تحصیلات لیسانس حوزوی و بازنشسته سپاه است، این آزاده دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین میگوید: سال ۶۲ از طریق نیروهای بسیجی و با انگیزه دفاع از میهن و انقلاب عازم جبهه نبرد شدم.
,نجفی ادامه میدهد: آن زمان متاهل بوده و یک فرزند ۲ و نیم ساله و یک فرزند توراهی داشتم، اما با شنیدن سخنان امام راحل و با هدف رضای الهی داوطلبانه به جبهه رفتم.
,وی عنوان میکند: آن روزها حال و هوای خاصی داشت و همه داوطلبانه برای دفاع از میهن به جبهههای جنگ میرفتند، وقتی امام راحل اعلام میکردند که جبههها را پر کنید بسیاری از مردم پیرو فرمایش ایشان، راهی جبهه نبرد میشدند به طوریکه عنوان میشد دیگر نیاز به نیرو نیست و برگردید.
,این آزاده قزوینی بیان میکند: مردم عشق خاصی به حضرت امام(ره) داشتند همان طور که اکنون به مقام معظم رهبری دارند؛ لذا به محض اینکه مردم سخنان امام راحل را میشنیدند تبعیت میکردند.
,تا یک سال پس از اسارت ما را شهید اعلام کرده بودند
, تا یک سال پس از اسارت ما را شهید اعلام کرده بودند,وی در ادامه با اشاره به مدت حضورش در جبهه میگوید: در مجموع دوبار به جبهه رفتم که بار نخست سال ۶۱ به مدت یک ماه به کردستان اعزام شدم، سال ۶۲ برای بار دوم به جبهه رفتم و این بار در عملیات خیبر در جزیره مجنون حضور داشتم.
,نجفی ادمه میدهد: بار دوم اعزامم یک ماه در منطقه بودم که عملیات خیبر شروع شد و در همان درگیریها نیز اسیر شدم.
,وی با اشاره به نحوه اسارتش بیان میکند: زمانیکه جزیره مجنون بودیم کانال آبی بین ما و عراقیها فاصله داشت. آنها به انواع سلاح جنگی مجهز بوده، درحالیکه ما فاقد امکانات پیشرفته بودیم و تقریبا آرپیچی بزرگترین سلاح ما ایرانیها در آن عملیات بود.
,نجفی توضیح میدهد: حدود ۴ صبح عملیات آغاز شد و با توجه به کمبود امکانات رزمندگان ایرانی تا فردای آن روز مقاومت کردند که نزدیک به ساعت ۱۰ روز بعد، به صورت کامل توسط نیروهای عراقی محاصره شدیم و متاسفانه در آن عملیات بیشتر نیروهای ایرانی به شهادت رسیدند و تعداد اندکی از رزمندگان توانستند خود را به پشت خط بعدی برسانند، در این عملیات همچنین کسانی که مجروح شدند به اسارت دشمن درآمدند.
,وی عنوان میکند: من خدمت سربازی رفته و با آموزشهای نظامی آشنایی داشتم، در این درگیریها که فقط به اندازه ۲۰ متر با دشمن فاصله داشتیم تا ساعت ۱۰ و نیم صبح مقاومت میکردم و توجهی به اطرافم نداشتم که یک لحظه نگاه کردم، دیدم ۳ نفر بیشتر از ما باقی نمانده که از این سه نفر، یکی من بودم و نفر دیگر فرمانده گروهان شهید سیدمیرسجادی و نفر سومی هم سیدی بود که نامش را به خاطر ندارم.
,این آزاده قزوینی تصریح میکند: پس از آن نزد فرمانده گروهان رفته و گفتم سیدجان همه نیروها شهید شدند و تنها ما سه نفر باقی ماندیم، فرمانده نگاهی کرد و گفت شما هم بروید.
,وی میافزاید: کانالی بود که آب کمی به اندازه ۷۰ تا ۸۰سانتیمتر داشت، ما سه نفر داخل کانال آب شدیم تا به عقب برگردیم عراقیها که دیدند دیگر کسی نیست که تیراندازی کنند بالای کانال آب آمده و شروع به تیراندازی به صورت مستقیم به سمت ما کردند که در این بین تیری به پایم اصابت کرد و همانجا افتادم.
,به خاطر خدا همه سختیهای دوران اسارت را تحمل کردیم
, به خاطر خدا همه سختیهای دوران اسارت را تحمل کردیم,نجفی بیان میکند: به هنگام تیراندازی یک لحظه دیدم که تیری به شهید سید میرسجادی که در کنار ما بود، اصابت کرد و گلوله که به پشت شهید خورد از قلب او خون بیرون زد و همانجا به شهادت رسید و ما دو نفر دیگر هم زخمی و اسیر شدیم.
,وی با اشاره به سختی دوران اسارت میگوید: اگر دید انسان مثبت و هدفش فقط رضای خدا باشد، همه سختیها و شکنجههای دوران اسارت را به جان دل میخرد، اما اگر دید فرد منفی باشد اسارت حتی اگر در بهشتم باشد برای او بسان جهنم است.
,این آزاده قزوینی ادامه میدهد: در کل اسارت یعنی ذلت و این برای انسان بسیار دردآور است، اکثرا منافقانی که از ایران به عراق فرار کرده بودند، در اردگاههای عراق نحوه شکنجه کردن روحی و روانی را آموزش میدادند.
,وی میگوید: تا یک سال پس از اسارت ما را شهید اعلام کرده بودند و خانوادهام حتی مراسم ختم و چهلم هم برایم در ایران گرفته بودند، مقدمات برگزاری مراسم سالگرد را هم آماده کرده بودند که نامهای مبنی بر اسیر بودنم به دست آنها میرسد، خانوادهام حتی برایم مزار درست کرده بودند چراکه فکر میکردند شهید شدهام.
,نجفی با اشاره به شکنجه روحی نیروهای عراقی بیان میکند: نامهای که صلیب سرخ از طرف خانواده برای ما میآورد توسط منافقان که به زبان فارسی آشنا بودند، چک و دستکاری میشد، آنها در نامه اسرا مینوشتند که همسرت طلاق گرفته و ترکت کرده است.
,وی ادامه میدهد: شنیدن چنین خبری برای کسی که برای دفاع از ناموس به جنگ رفته، بسیار سخت و ناگوار است؛ لذا وقتی پس از گذشت چند سال نامهای به دست آدم میرسید که در آن خبر از متلاشی شدن زندگیاش میداد بسیار ناراحت کننده بود و انسان را دچار اندوه بسیار زیادی میکرد.
,این آزاده قزوینی با اشاره به ایام محرم در دوران اسارت عنوان میکند: در اسارت، اسرا یک پیراهن بلند عربی(دشداشه)، لباس زیر و یک جفت جوراب مشکی به تن داشتند، سال نخست اسارت وقتی محرم شد، همه بچهها یک لنگه از جوراب مشکی خود را به علامت عزای حسینی به گردن بستند.
,محرم که میآمد آرامش بیشتری داشتیم
, محرم که میآمد آرامش بیشتری داشتیم,وی اضافه میکند: صبح که از آسایشگاه خارج شده و به حیاط رفتیم که آمار اسرا را بگیرند یکدفعه نیروهای عراقی دیدند که همه اسرا به صورت متحد یک لنگه جوراب مشکی خود را به گردن بستند و تصور کردند که ما قصد شورش داریم و یک حالت وحشت به آنها دست داد بعد دلیل را جویا شدند که ما گفتیم محرم است و ما قصد برگزاری عزاداری داریم.
,نجفی بیان میکند: سال اول اسارت در ایام محرم خیلی اسیران را اذیت میکردند، اما سالهای بعدی سعی میکردند کمی با اسرا مدارا کنند؛ ولی در کل محرم که میآمد ما احساس آرامش بیشتری داشتیم.
,این آزاده قزوینی میگوید: عراقیها هر لحظه که دلشان میخواست در آسایشگاه را باز کرده و یکدفعه ۱۰ تا ۱۵ نیروی عراقی داخل شده و با هرچه به دستشان میرسید اسرا را میزدند و از شکنجه کردن اسیران لذت میبردند، به حدی میزدند که در نهایت خسته شده و میرفتند.
,وی تاکید میکند: در دوران سخت اسارت توسل به ائمه معجزه میکرد؛ چراکه به هنگام شکنجههای سخت عراقیها، تمام فکر و ذهن ما فقط به صحرای کربلا میرفت و به امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) متوسل میشدیم.
,نجفی با اشاره به خاطرهای از دوران اسارتش میگوید: آن زمان آب آهکدار با ماشین از بیرون اردوگاه برای ما میآورند که با خوردن آن شاید بیشتر از ۹۰ درصد بچهها سنگ کلیه میگرفتند و به حدی این مشکل ما را اذیت میکرد و درد داشت که معمولا کیسههای پلاستیکی که برای سرم بود، از آنها آب داغ میگرفتیم و روی کلیه میگذاشتیم تا کمی تسکین پیدا کند.
,وی ادامه میدهد: یکی از اسرا با نام حاج آقا سعیدی که بچه مشهد و بسیار مظلوم بود، محل خوابش کنار من بود، سنگ کلیه به حدی به او فشار میآورد که شب و روز درد بسیار زیادی میکشید تا اواخر جنگ تحمیلی که قطعنامه قبول شد تصمیم گرفتند که ما را کربلا ببرند.
,بیشترین چیزی که به لحاظ روحی کمکم کرد ارتباط با قرآن و نهج البلاغه بود
, بیشترین چیزی که به لحاظ روحی کمکم کرد ارتباط با قرآن و نهج البلاغه بود,این آزاده قزوینی بیان میکند: موقع رفتن به ما گفتند فقط اجازه دارید یک حوله دستی با خود همراه داشته باشید خلاصه با یک مکافاتی کربلا رفتیم و دیدیم حرم امام حسین انگار در این ۷-۸ سال جنگ بسته بوده و گردوغبار زیادی روی ضریح نشسته بود که با آن حوله دستی که همراه داشتیم به عنوان دستمال، ضریح را پاک کردیم طوری که حولهها کاملا سیاه شدند.
,وی ادامه میدهد: یک یا دو شب در کربلا و نجف ماندیم و برگشتیم، شب متوجه شدم که حاج آقا سعیدی از شدت درد کلیه، خواب به چشمانش نمیآید همان حوله را به کمرش بست و گفت یا امام حسین(ع) ما که در این اسارت دوا و درمان و دکتری نداریم این سنگ کلیه خیلی اذیتم میکند، کمکم کن.
,نجفی میگوید: نزدیک اذان صبح بود که دیدم خوشحال است وقتی دلیل را سوال کردم گفت مشکلم برطرف شد و این یک معجزه بود و بالاخره درد کلیهای که ۶ سال او را آزار میداد با حوله تبرک شده ضریح امام حسین(ع) شفا پیدا کرد.
,وی عنوان میمند: در اسارت بچهها برای حفظ روحیه کارهای فرهنگی انجام میدادند، معمولا کسی را برای نگهبان میگذاشتیم و وقتی سرباز عراقی دور میشد کسانیکه کار هنری بلد بودند شروع به اجرای تئاتر میکردند برخی هم قرآن و نهج البلاغه میخواندند، البته پس از گذشت یکی دو سال نیروهای صلیب سرخ با درخواست ما تازه قرآن و نهج البلاغه آوردند که شاید صبح تا شب بچهها به صورت گروههای چند نفری به دنبال قرآن و نهج البلاغه بودند.
,این آزاده قزوینی میگوید: در دوران اسارت باسوادان به بیسوادان سواد یاد میدادند، البته داشتن کاغذ و قلم در آنجا ممنوع بود و اگر پیدا میکردند به شدت بچهها را شکنجه میکردند لذا برای این کار با گچهایی دیوار که بر روی زمین میریخت حروفهای الفبا را مینوشتیم و پیش از رسیدن سربازان عراقی پاک میکردیم.
,وی میگوید: پیرمردی بود که اصلا سواد نداشت نامه بنویسد، در آنجا با همین امکانات کم توانست نامههایش را خودش بنویسد، او خواندن قرآن و حتی ترجمه قرآن را نیز کاملا توانست یاد بگیرد.
,هدف که مشخص باشد انسان هرگز گمراه و منحرف نمیشود
, هدف که مشخص باشد انسان هرگز گمراه و منحرف نمیشود,نجفی تصریح میکند: در دوران اسارت بیشترین چیزی که به لحاظ روحی و روانی به ما کمک کرد ارتباط ما با قرآن و نهج البلاغه بود.
,وی با اشاره به شنیدن خبر آزادیاش بیان میکند: در اثر فشار و سختیها در دوران اسارت، جان و رمقی برایم باقی نمانده بود، وقتی خبر آزادی را شنیدم خوشحال شدم که بالاخره به وطن برمیگردم اما نزدیک به ۵ ماه پس از آزادی، اعضای خانوادهام را درست نمیشناختم چون جسمم بی رمق شده و چشمانم نور نداشت و سالهای دوری و تغییر چهره اطرافیان باعث شده بود که اطرافیانم را نشناسم که به مرور زمان کم کم به حافظهام برگشت.
,
این آزاده قزوینی در پایان میگوید: اگر هدف مشخص باشد انسان هرگز گمراه و منحرف نمیشود، نه از سختیها خسته میشود و نه به بیراهه میرود، در مملکت ما هم برخی که اوایل انقلاب پیشتاز بودند اکنون در مقابل انقلاب قرار گرفتند چون هدف آنها رضای خدا نبود.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه