اخبار داغ

مادر شهیدان نامجو:

داغ شهادت حاج قاسم بالاتر از داغ فرزندانم بود

داغ شهادت حاج قاسم بالاتر از داغ فرزندانم بود
صغری خراسانی گفت: از زمان شهادت حاج قاسم، دلم آرام نمی گیرد و در این دنیا نیست و داغ شهادت شهید سلیمانی بالاتر از داغ فرزندانم بود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ صغری خراسانی در گفتگو با راه آرمان؛ گفت: فرزند شهیدم مهدی نامجو در پایان شهریور سال 1359 که آغاز جنگ بود بسیار اصرار می کرد که به جبهه برود و من به او می گفتم که صبر کن و امسال به مدرسه برو و فرصتی دیگر برای اعزام به جبهه اقدام کن.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, راه آرمان,

مادر شهید مهدی نامجو ادامه داد: برادر دیگر مهدی، مجید به عنوان مسئول بسیج برای اعزام نیروها فعالیت می کرد، مهدی پیش مجید رفته بود و گفته بود که من را اعزام کن و او گفته بود که برو از بابا نامه بیار؛ مهدی به من می گفت که بابا اجازه نمی دهد، مامان تو فکری کن؛ چرا مجید را به عنوان مسئول بسیج قرار داده اند.

,

وی با اشاره به اینکه به مهدی می گفتم که مجید باید بر اساس قانون عمل کند و نمی تواند به راحتی کاری را انجام دهد؛ تو صبر کن، من به جبهه اعزامت می کنم، تصریح کرد: شب ها که همسرم از سرکار می آمد، مهدی با یک قلم و کاغذ در دست نزد پدرش می رفت و می گفت که بنویس تا من به جبهه بروم.

,

خراسانی افزود: همسرم که داغ فرزند دیده بود و حمید به شهادت رسیده بود؛ تا با این صحنه مواجه می شد شروع به گریه می کرد؛ آنقدر گریه می کرد که حتی من کنارش حوله می گذاشتم؛ یک شب در این شرایط مهدی را به اتاق دیگر بردم و او را به بغل گرفتم و گفتم مهدی بابا را اذیت نکن تو امسال به مدرسه برو، تابستان که شد من اجازه تو را برای حضور در جبهه می گیرم؛ مهدی می گفت که جنگ تمام می شود؛ به او می گفتم که نه جنگ تمام نمی شود، تازه شروع شده است.

,

مادر شهید مهدی نامجو ابراز کرد: در آن دوران کارمند بودم، دیدم مهدی کتاب هایش را جمع کرده و دارد به سمت بالاخانه می برد، گفتم مهدی چه خبر است؟ گفت، امروز آخرین امتحانم را داده ام و می خواهم به جبهه بروم، گفتم شاید تجدید شوی، گفت نامجو و تجدید؟ و بعد گفت که مامان شما قول دادی بعد از مدرسه و در تابستان اجازه حضور من را در جبهه از بابا می گیری.

,

وی اظهار کرد: مهدی می گفت مامان اگر تا 15 روز دیگر رضایت بابا را نداشته باشم، مجید را می شناسی من را از اتوبوس پیاده می کند، در این لحظات هر دو گریه کردیم و گفتم حالا که قصد رفتن داری، اول به آرایشگاه می روی، بعد حمام می کنی و بعد میروی عکاسی و عکس می گیری.

,

خراسانی گفت: مهدی همه این کارها را انجام داد بعد از رفتن به عکاسی، به منزل آمد و درب خانه را زد و به خواهرش گفت بیا فیش عکس ها را بگیر و به مامان بده و گفت که من رفتم؛ شب که همسرم از سرکار بازگشت، خانه را نگاه می کرد و گفت مهدی کجاست؟ گفتم هیچی نگو او دنبال شهادت است؛ گفت حمید رفت تو چرا گذاشتی مهدی برود؟ گفتم نمی توانم جلوی او را بگیرم.

,

مادر شهید مهدی نامجو ادامه داد: دو روز بعد مقابل پادگان قدس رفتیم، تا مهدی را ببینیم؛ دیدم لب های مهدی رتک خورده و رنگ چهره اش سیاه شده است؛ گفتم مهدی چرا اینجور شده ای؟ پسر عمه اش که با او بود، گفت ما روزه بودیم و امروز هم میدان تیر رفته ایم؛ گفتم مهدی روزه نگیر؛ مهدی به پسر عمه اش زد و گفت چرا گفتی و بعد گفت که می خواهیم تمرین کنیم و طی پانزده روزی که در پادگان بودند، آنها روزه می گرفتند و ما نزدیک غروب برایشان افطاری می بردیم.

,

وی با بیان اینکه مهدی علاقمند نبود که به مراسم ها عروسی بیاید و می گفت از شلوغی خوشم نمی آید، تصریح کرد: بعد از گذشت 15 روز آموزشی، زمانی که سوار قطار می شد، من را صدا زد و گفت مامان، من میرم و سر صدام را میارم، آبگوشت درست کن و برای کارتر بفرست، مهدی آنقدر ذوق و شوق رفتن داشت که گمان می کردیم به عروسی و جشن می رود.

,

خراسانی با اشاره به اینکه مهدی از کرمان که رفت به عنوان آر پی جی زن بود، بیان کرد: پس از دو هفته که تماس داشت، گفت مامان انتظار برگشت من را نداشته باش؛ گفت من آر پی جی زن بودم و الان به گروه تخریب رفتم؛ به مهدی گفتم، در گروه تخریب چه کار می کنی؟ گفت مین ها را خنثی می کنم تا راه باز شود و نیروها بتوانند عملیات کنند؛ برای این کار داوطلب می خواستند و من بلند شدم؛ با این حرف مهدی، مطمئن شدم که دیگر او را نمی بینم و او راه خود را انتخاب کرده بود.

,

مادر شهید مهدی نامجو عنوان کرد: زمانی که می خواست دو روز بعد به مرخصی بیاید، گفت مامان من باید برم خط و بعد از آن به جای کرمان به شیراز خانه خاله می روم؛ گفتم مامان شما مدتی نبودی و کثیف هستی، چند روز بیا و بعد به شیراز برو، گفت خانه خاله به حمام می روم؛ همان صبح که به عملیات رفته بود، مجروح شده بود و چشم و نصف صورت از بین رفته بود.

,

وی گفت: مهدی را به شیراز بردند و بعد از چند روز به تهران منتقل کردند و مدت یک سال و چند ماه در بیمارستان تهران بستری بود و بعد از آن مهدی را به کرمان آوردیم و بعد از گذشت دو سال، مهدی به شهادت رسید.

,

خراسانی در پایان خاطر نشان کرد: از زمان شهادت حاج قاسم، دلم آرام نمی گیرد و در این دنیا نیست و داغ شهادت شهید سلیمانی بالاتر از داغ فرزندانم بود.

,

انتهای پیام/

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه