ما مانده ایم با روزهای محنت و حسرت؛
مویه بر روزگاری که تختی ندارد/ کسی مثل تو نبود، کسی مثل تو نشد
ورزش ایران ناگزیر است از مرور هفدهم دی به عنوان روزی که بزرگترین سرمایه اش را از کف داده است. ورزشی که هیچ پهلوانی ندارد.
1. رسیدهایم به سالیاد مطالب آرشیوی و البته چه چاره از تبعیت به منطق تقویم؟ هفدهم دی ماه، سالسوگ تختی است و ما به همین مرور و گردش سالیانه و سالی یکبار دلخوشیم. نه که ناچار، که ناگزیریم. به همین سالی یکبار گردهمایی سالیانه در ابن بابویه ناگزیریم. به همین فشار آوردن به مغز برای نوشتن مطلبی غیرتکراری ناگزیریم. ناگزیری همه میراث تختی است برای ما. برای کشتی، ورزش و ورزشکارانی که هیچ وقت آدمی نبوده و نمانده که ناگزیرشان کند به چیزی الا او. ورزش ایران ناگزیر است از مرور هفدهم دی به عنوان روزی که بزرگترین سرمایهاش را از کف داده. این یک واقعیت ناگزیر است.
2. سالهاست برای تختی چکامهها نوشته می شود و هنوز هم خواندنی، و هنوز هم پر خواننده. چه جماعتی که هر روز سال مشغولند به سردردهای بعد از خواندن خبرهای ستارههای فیک، این هفدهم دی ماه را دستکم به خواندن چیزی مشغولند ورای چهره تقلبی این پهلوان پنبههای دروغین. این واقعیتی است که نه میشود انکارش کرد و نه اصلا انکارش دردی را دوا میکند. باید پذیرفت جامعه ورزش، در تمام این سالها از پرورش دادن تختی دوم که هیچ، از پرورش دادن و معرفی یک پیرو او نیز ناتوان ظاهر شده. از همین روست که هفدهم دی ماه در حقیقت نه سالسوگ فقدان تلخ او که برعکس، سالیاد فقدان تفکر، منش و شیوه زندگانی اوست.
3. امثال تختی صد البته که یک شبه به دنیا نمیآیند. آنها آنقدر نایابند که دههها و قرنها باید برای حضورشان انتظار کشید. این را میدانیم. با این همه به دنبال یک رهرو میگردیم. یک تعقیب کننده. یک شاگرد. یکی که آن مرحوم را الگو قرار دهد. از ورود به سیاست و گرفتن پستهای سیاسی خودداری کند. برای این و آن تبلیغ نکند. عسل نخورده را عامل قهرمانی خویش نداند. خانهاش را از جنوبیترین به شمالیترین نقطه شهر منتقل نکند. آدمها را دور ماشین خود نتاراند. با نان و پنیر بزرگ شود و بزرگسالی را با دمپختک و ترشی در مغازه رفیقش پیش ببرد نه با باربیکیو زدن با مهرویان و دلبرکان در ویلاهای شمال. آنچه در این روزها نایاب است سلوک تختی است ورنه به مدال گرفتن که باشد، هر سال مدالآوران بیشتری پیدا میکنیم.
4. این روزها ستارههای ورزش ایران کجایند؟ آنها مسیر تجارت و زراندوزی و سیاسیکاری را خوب آموختهاند. آنها که به جای با مردم بودن، بر مردمند و وسط بازی پیشهشان است. آنها که ادعای مردمداریشان گوش فلک را پر کرده اما به وقت شکار و در بزنگاه ناگهان با یک پیچش رونالدینیویی به سمت زر و زور میپیچند و پشت مردم را خالی میکنند. هر کدام از این پهلوانان المپیکی یا ملی را که میبینی، سرش در حسابی است یا کتابی. یا در بغل آن سیاستمدار افتاده یا سیاستبازی و سیاسیکاری پیشه کرده. کدامشان حاضرند عین تختی با آن بنز قدیمی بروند بین مردم و کودکان و برایش گل ببرند؟ کدامشان برنامه روزانهشان عین تختی است؟ آنقدر راحت و قابل پیشبینی که بتوانی پیدایشان کنی. که بروی در حجره رفیقی و پهلوان را آنجا ببینی مشغول به فقیرانه ترین سور دنیا؛ به دمپختک و ترشی.
5. زندگی تختی، لحظات رفاقت تختی و مردمانی که پروانهوار به دورش میچرخیدند را با که میخواهی مقایسه کنی؟ با که؟ با کدام ستاره میتوان اینگونه نزدیکی کرد که مردمان عصر با تختی خود؟ با کدام میشود حرفی زد از زندگی؟ پیش کدام ستاره میتوان نشست به احترام؟ کدامشان مگر احترامی برای خود خریدهاند؟ کدام ستاره را میبینی که شوقی در ما ایجاد کند برای اینکه از زندگیاش داستانی بسازیم؟ کدامشان را میبینی که شیوه زیستنشان، سلوک رفتاریشان و صفای درونشان ما را چکامهسرای زندگیشان کند؟
6. از زندگی تختی هزار نکته میدانیم و هیچ نمی دانیم. از سر خم نکردنش مقابل زر و زور و تشویق شدنش مقابل صاحب قدرت و مکنت. از آن روز که پای زخمی کشتیگیر حریف را آماج حملات خود قرار نداد. از بزرگی و پهلوانیهایش. در کدام نمونه داخلی میخواهی این شیوه زیستن را بیابی؟ کدامش؟
7. کاش در یک دنیای موازی تختی گوشی غلامرضا تختی هک میشد. کاش عکسهای خصوصی داخل گوشی اش میریخت داخل فضای مجازی. و چه عکسهایی... صحنههای دیزی و املت خوردنش در کنار مردم کوچه و بازار در آن حجره کوچک رفیقش. عکس دیگرش سر چهارراه با گلفروشهایی که دورهاش کردهاند... عکس دیگرش با بچههایی که دورش نشستهاند و او بیترس از آنکه لباسش در برخورد با کودکان کوچه و بازار خاکی شود، دل داده به لبخندهایشان. عکسهای دیگرش. عکسهایی که شهلاخانوم از او گرفته در حال راه بردن بابک. آخ که کاش این عکسها هک میشدند. کاش گوشی غلامرضا تختی بود که هک میشد تا این عکس ها بریزند بیرون و مردمان بفهمند یکبار دیگر تفاوت تختی با دیگران را.
8. سالسوگش را برای بار دیگری پشت سر گذاشتیم. شهلا خانوم دیگر نیست. ساکن کوی غم نیز چند صباحی است رفته به دیاری دیگر و ماییم که ماندهایم به همان آیین تکراری سال های قبل. مویه کردن بر سر آنکه رفت و دیگر لنگهاش نیز پیدا نخواهد شد. مویه کردن آنکه به وقت هک شدن تلگرامش، آنچه پیش روی چشم مردمان دیارش فاش میشد، خوبیهای مخفی ماندهاش باشد و لاغیر. ابرمردی که جز خوبی چیزی نداشت و نبود.
ارسال دیدگاه